alma نوشته است:
سلام دوسـتان،من وقتی اول راهنمایی میخوندم،ماه رمضون برا افطاری مدرسه دعوتمون کرده بود ک منم رفتم و بعد از خوردن کباب!دچار اسهال شدم.دقیق یادم نمیاد ولی تقریبا پنج،شش ماه دچار اسهال و نفخ میشدم،اسهالم درست شد ولی تقریبا یک سال نفخ شدید داشتم و بعدا نفخم کم شد،دوم دبیرستان باز مشکلم عود کرد و چندین ماه نفخ شدید داشتم، بعد اون نزدیک دو سال مشکلم کم شده بود ولی بعد دانشگاه قبول شدن مشکلاتم زیاد شد...من غذا رو زودتر از یه فرد معمولی دفع میکنم ولی ب سختی دفع میکنم،حتی وقتی یه وعده غذا میخورم ،اون یه وعده غذا رو تو یه بار دفع نمیکنم و باید برای دفع چندین بار برم دستشویی،از یه طرف بلغمی ک دفع میکنمم منو زیاد اذیت میکنه...شاید باورتون نشه ولی تو شهرمون دکتر نمونده ک پیشش نرم هر سال تقریبا پیش چهار پنج تا دکتر میرم ولی متاسفانه زود ناامید میشم و داروهای دکترامو خودسر قطع میکنم،،الان بخاطر همین مشکلم نه ترمه شدم و تو این چهار سال روحیم خیلی داغـون شده،ایرادی ک دارم اینکه غذا رو خیلی خیلی سریع میخورم و هروقت با خودم عهد میکنم اروم تر بخورم باز نمیتونم..
واقعا ناامید و از زندگی خسته شدم،میخوام خوب بشم ولی واسه خوب شدنم هیچ اقدامی نمیکنم،خودمو حبس کردم تو اتاقم و اینقد درمانده شدم ک نمیتونم واسه خودم یه قدم بردارم،خسـته شدم بخـدا،حتی نذر و نیازم دیگه فایده نداره،
یه زمـانـی به عـدالت خدا شـک داشتم و الان یعد این همه سال دارم به وجـود خدا شک میکنم،چندین ساله ک امیدوارم یه معجزه ای بشه ولی دیگه ناامیدشدم،چون اگه قرار ب معجزه بـود تا الان شده بـود...
بهترین لحظات زندگی عمرمو از دست دادم
( همه شرایط خوب زندگیمو از دست دادم،منی ک یه زمان شاگرد زرنگ و درسخونی بودم الان حتی حوصله نمیکنم لای کتابامو باز کنم
خسته ام.......
يك لحظه احساس كردم خودم متن شما رو نوشتم
منم درسخون بودم هميشه شاگرد اول كلاس و نموه ٢٠ كلاس پر اميد اما وقتي رفتم دانشگاه همه ارزوهام به باد رفت . نه ترمه شدم. صداي وحشتناك قار و قور شكم ابرو و اعصاب و روانمو برد (فكر بكن بويي هم تو كلاس راه بيفته اون وقت همه سمت تو رو نگاه ميكنن) .
صداي شكمي كه مدام تو هر كلاس شنيده ميشه . همين الان نميتونم كلاسامو عادي برم از ترس و استرس بي ابرو شدن و حركات مردم!
انقدر هم بي ملاحظه هستن كه وقتي پنجره كلاسو باز ميدارم ميرن و ميبندنش!
به شخصه ترجيح ميدم هر چه زودتر بميرم و اين الان تنها هدفم شده كه وقتي خونه گرفتم خودمو گم و گور كنم و راحت بميرم .
"ادم وقتي نتونه كاري بكنه با مرده فرقي نداره! "
مدام وقتي منو ميبينن ميگن:" واو بايد هزاران دوست داشته باشي كاش جاي تو بوديم ، اگر خوشگلي تورو داشتيم الان وضعمون فلان بود"
واقعيت اينه كه من يك ادم هزارتكه شده بودم كه اي بي اس تير خلاصي رو بهم زد . مردم ظاهر بين واقعيتي جدانشدني از زندگيمون هستن و نميشه با ازار و اذيتشون كنار اومد خواستم محل نذارم اما نميشه واقعا همه اهميت ميدن كم و بيش اما هركسي اين وضعيتو تو كلاس دانشگاه داشته باشه ميفهمه چي ميگم ! عذاب و شكنجه محض !
نگو خسته اي كه همه ماها خسته ايم اما درستو با هر سختي شده تموم كن وگرنه نصفه رها كردنش يك حفره بزرگ درونت درست ميكنه يك شكست اينبار خودت رقمش ميزني چونكه تسليم اي بي اس شدي تسليم اين بيماري ! كنار نكش حداقل تو اين مورد اينارو حداقل روزي هزاربار به خودم دارم ميگم