انجمن بیماران آی بی اس، سندرم روده تحریک پذیر

بیماری IBS، درمان ای بی اس، نفخ، اسهال، یبوست، بی اختیاری، دردشکم
تاریخ : جمعه فروردین 10, 03 8:05 am

همه زمان ها بر اساس UTC + 3:30 ساعت تنظیم شده اند


قوانین انجمن


برای مشاهده قوانین انجمن لطفا اینجا کلیک کنید



ارسال موضوع جدید پاسخ به موضوع  [ 73 پست ]  به صفحه برو قبلی  1 ... 3, 4, 5, 6, 7, 8  بعدی
نویسنده پیغام
پستارسال شده: شنبه مرداد 25, 93 9:36 am 
آفلاین
مدیر گروه
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: شنبه فروردین 3, 92 8:32 pm
پست: 727
محل اقامت: تبریز-IBS از نوع LG
دکتر: چه خبر آقای آشنا ، هفته قبل موضوع خاصی نبود؟

آشنا: سعی می کنم مطالبی را که گفته اید در هر کاری در ذهن داشته باشم و همواره از خودم مراقبت کنم که چه افکاری به ذهنم می آید و آیا این افکار برای من کارآمد هستند یا ناکارآمد.
یک نرم افزار بخواهم یاد بگیرم شاید یک ماه طول می کشد. یک عملی که شاید 35 سال تکرار شده و ذهن بصورت خودکار آنرا بصورت سریع انجام می دهد ، آوردن آن به ضمیر خود آگاه و جایگزین کردن با رفتاری درست، زمان بر است و با یک بار تکرار به عادت تبدیل نمی شود.

دکتر: دقیقا همین طور است. زمان ، تمرین و تکرار باعث تغییر الگو و عادت خواهند شد. و گرنه دکمه ای نیست که با زدن آن، برنامه ذهن عوض شود. ولی نباید رهایش کنیم چون به شرایط قبلی بر می گردد.

آشنا: هدف اولیه من از مشاوره ، در درجه اول آی بی آس بود که با کمک و راهنمایی شما آن حل شده، ولی می خواهم نقاط ضعفی را که در خود دارم را نیز بهبود بخشم.

دکتر: نخست باید نقاط نیاز به تغییر ( از کلمه نقاط ضعف استفاده نمی کنم) را تعیین کنید و روی آنها اولویت بگذارید. ولی شاید برخی حساسیت های شما روی نقاط نیاز به تغییر ، غیر ضروری باشد.

آشنا: ولی آقای دکتر . من که تصمیم گرفته ام خود را به موقعیت بهتر اجتماعی و شغلی برسانم باید روی این نقاط ضعفم کار کنم . درست است هدف اصلی مراجعه من به شما ، آی بی اس بود ولی تازه دارم متوجه می شوم که چه نقاط ضعف دیگری هم دارم که در این 17 سال که درگیر آی بی اس بودم از آنها غافل بوده ام.

قبول دارم که تغییرات تدریجی می تواند باشد ولی من خودم را برای یک بازه زمانی چهار ساله برای پیشرف در زمینه فکری آماده کرده ام تا بعد از سپری شدن این بازه، درباره نتیجه کار خود و یا اصلاح روش، بازنگری کنم و می خواهم با تغییر نحوه تفکر و نگرش خود به مسائل زندگی ، به رشد اجتماعی و شغلی و کلا رشد در همه امور زندگی نایل شوم.

دکتر: در واقع شمایی که می خواهید مهارتهای زندگی و اجتماعی خود را افزایش دهید. درست است که باید از خود بپرسید که از خود چه انتظاری دارید و به چه اهدافی می خواهید برسید ولی باید معیارهای هدف گذاری برایتان معلوم باشد.

آشنا: هدف من در بهبود روابط اجتماعی آن است که موقعی که در یک جمع حضور دارم راحت به ارتباطم مشغول شوم و به تمکز روی هیجانات و احساسات خود و دیگران مشغول شده و از رابطه با آنها لذت ببرم. من از بودن با دیگران و دیگران از بودن با من لذت ببرند. خلاصه از زندگی بیشتر از این لذت ببرم. در یک عروسی راحت بلند شده و برقصم. عوض اینکه استرس مرا فرا بگیرد که نکند به من بگویند بلند شو و برقص و من سرخ و سفید شوم.

دکتر: شما نخست باید وضعیت موجود را ارزیابی کنید و مخصوصا هر روز، خود را تحلیل کنید. مخصوصا با نوشتن افکار روزانه خود و اینکه چرا من چنین فکری کردم و بدنبال آن فکر چه رفتاری انجام دادم کدام فکر پشت آن رفتار من بود. مثلا بنویسیدد من امروز در فلان مورد و فلان مورد مشکل داشتم تحلیل روی آن انجام دهم و آنرا را برطرف کنم و در صورت نیاز از مشاور کمک بگیرم. مطرح کردن مشکل و یافتن مشکلات باعث می شود موضوع از حالت نیمه هوشیاری به حالت هوشیاری منتقل شود. اکثر رفتارها و حتی تفکرات ما در نیمه هوشاری انجام می گیرد یعنی بصورت اتوماتیک انجام می گیرد و آگاه بودن و آوردن مسایل به منطقه هوشاری به ما قدرت تحلیل و آنالیز مسایل را می دهد اینکه متوجه باشم که " چطور می شوم" و " چطور مسایل را می بینم" باعث می شود راحتر مسئله را تحلیل کنیم.

در رابطه با اصلاح رفتار و نگرش سه مسئله وجود دارد:
اول اینکه ، مسئله و موضوع را متوجه شوم و در حالت هوشیارانه به آن توجه کنم.
دوم اینکه بدانم که این طرز نگاه من است که یک وضعیت را مشکل می بیند.
سوم اینکه به مسئله چطور نگاه کنم درست است و را ه حل ارائه شود و اگر خود نمی توانم راه حل ارائه دهم از مشاور راه حل بخواهم.




آشنا: آقای دکتر من از دوران کودکی یادم هست که فرد خجالتی بودم و زود سرخ می شدم احتمالا این سرخ شدن بصورت ناخودآگاه انجام می گیرد مسئله اول این است که چطور به مسائل نگاه کنم که خجالت نکشم و وقتی هم خجالت کشدم یعنی سرخ شدم و عرق ریختم چه واکنشی باید نشان دهم با خود چه گفتگویی انجام دهم . آنطور که در این مدت از شما یاد گرفته ام مهم این است که خودم به خجالت کشیدن خود، چطوری نگاه کنم. و سئوال من هم همین است که باید چه نگرشی به خجالت کشیدن خود داشته باشم. منی که الان سرخ شده و عرق ریخته ام و در درون من غوغاست و هزار فکر و خیال می کنم و در این حالت به احتمال زیاد برای اطرافیان اصلا این مسئله اهمیتی ندارد چون برای آنها موردی برای خجالت کشیدن دیده نمی شود و اگر هم دیده شود سرخ شدن من به احتمال زیاد برای آنها اهمیتی ندارد و در آنها درگیری ذهنی ایجاد نمی کند.

دکتر: خوب باید به مسئله اینطور نگاه کنیم که من خود احساس می کنم که سرخ شده ام و در عمل هم شاید اینطور باشد ولی بحث اینجاست که این عمل سرخ شدن در ذهن من چه معنایی پیدا می کند . در آن لحظه سرخ شدن را چطور می بینم و فکر می کنم که دیگران چه دیدگاهی نسبت به سرخ شدن من دارند؟ آیا از طرف مقابل بخاطر سرخ شدن واکنشی می گیریم؟

آشنا: من فکر می کنم که نظر دیگران این است که موردی که بخاطر آن خجالت کشیده شده است اصلا مورد خجالت آوری نیست و به احتمال زیاد سعی می کنند به طرف مقابل کمک کنند ولی فرد خجالتی بقدری شکننده است که شاید دیگران هم می مانند که چطور به این فرد می توانند کمک کنند تا سوء تعبیر نشود. یعنی بهمان شدتی که من مسئله را ارزیابی می کنم دیگران به آن شدن ارزیابی نمی کنند.

دکتر: در تحریفات شناختی ، یکی از موارد "ذهن خوانی" بود . آنچه در مورد افکار دیگران در ذهنمان می گذرد ذهن خوانی است که شاید هم غلط باشد. علت سرخ شدن آن است که در یک لحظه یک اتفاقی افتد یا یک چیزی به ذهمان می گذرد و ما وضطرب می شویم و واکنش اضطرابی نشان میدهیم که همان سرخ شدن و یا عرق ریختن است.

در خجالت کشیدن و سرخ شدن چند مسئله مطرح است:
من سرخ شدنم را چگونه می بینم؟

دیگران سرخ شدن من را چگونه می بینند؟

من در ذهن خوانی هایم فکر می کنم که دیگران سرخ شدن من را چگونه می بینند؟

از بین سه پارامتر بالا ، کدامیک برایم مهمتر هستند؟

آیا از نظرات واقعی دیگران در مورد سرخ شدن خود سئوال پرسیده ام و اطلاع دارم؟

آیا به آن نتیجه ای که من در مورد خجالت کشیدنم می رسم دیگران هم می رسند؟ یعنی زمانی که من فکر می کنم خجالت کشیده ام دیگران هم به این نتیجه رسیده اند و نتیجه گرفته اند که من خجالت کشیده ام. چون ما خودمان را نمی بینیم و سرخ شدن خود را نمی بینیم آیا دیگران هم میزان سرخ شدن ما را به همان شدت که ما تصور می کنیم سرخ شده ایم ارزیابی می کنند.


آشنا: در واقع، من در مسئله سرخ شدن، نظرات دیگران برایم بسیار مهمتر هستند تا نظرات خودم، ولی این اطلاعاتی که از نظرات دیگران دارم واقعی نیست و ذهن خوانی می باشد.

دکتر: واقعیت آن است که افکار منفی در اغلب مواقع ذهن خوانی ها هستندو واقعیت نظرات دیگران در مورد ما نمی باشند. تا بحال چند نفر مستقیم و یا غیر مستقیم گفته اند که تو خجالتی هستی؟

آشنا: در واقع هیچ کس. مثل آی بی اس که تا بحال این مسئله را کسی مستقیم به من نگفته است. ولی علت اینکه دیگران نگفته اند شاید اینطوری فکر کرده اند که یک مسئله ای است که مربوط به خودش است و یا این خجالت کشیدن او برای ما مشکلی ایجاد نمی کند. یک مسئله دیگر، آیا من نظر خودم در مورد سرخ شدن مهم باشد یا نظرات دیگران. و یا اصولا در زندگی در مورد مسئل مختلفی که پیش می آید نظرات خودم در اولویت قرار دهم یا نظرات بقیه را که با آنها در ارتباط هستم باید مهم باشد؟

دکتر: مهتر از اینکه نظرات خودم در اولویت باشد یا نظرات دیگران. بحث مهمتر آن است که آیا من روشهایی مناسبی برای آگاه شدن از نظرات دیگران را بلدم و استفاده می کنم. و آیا می توان نظرات یک یا دو نفر را به نظر کل جمع تعمیم داد؟ آیا رفتار یک یا دو نفر که شاید رفتار آنها هم درست نبوده است می تواند معیار قضاوت ما قرار بگیرد و به جمع توسعه داده شود؟ مسئله دوم این است که برای خود شما نظرات خودتان مهمتر هستند یا نظرات دیگران؟

آشنا: نظرات خودم برایم مهمتر هستند تا نظرات دیگران. برای اینکه من مسئول اعمال و افکارم هستند و باید نظرات خودم در الویت قرار گیرند. نظرات دیگران در حد مشورت و اطلاع رسانی و آگاهی دهی می تواند باشد. وقتی با نظر خودم تصمیم می گیرم یا رفتاری انجام می دهم اعتماد به نفسم افزایش می یابد و اگر اشتباهی هم کردم می توانم بصورت تجربه و روشی نادرست به آن نگاه کنم.

دکتر: خوب حالا که نظرات دیگران در این حد است این نظرات از چه طریقی دریافت می شوند آیا غیر از این است که ذهن خوانی است و واقعیت خارجی نمی باشد. پس در واقع سئوال شما به این صورت باید اصلاح شود که "آیا من به نظرات دیگران اهمیت ندهم یا به فکرهای غیر واقعی خودم یعنی ذهن خوانی های خودم اهمیت ندهم؟"


آشنا: حق با شماست همانطور که من در مورد دیگران نظراتم را مطرح نمی کنم دیگرا ن هم طبیعتا در مورد من نظراتشان را مطرح نمی کنند و هر آنچه که من در مورد نظرات بقیه در مورد خودم دارم ذهن خوانی می باشد.

دکتر: نظرات دیگران را یا باید بشنویم یا باید ببینیم و یا از واکنش های آنها استنباط کنیم ولی در اکثریت موارد اینها نیستند و ذهن خوانی است. پس ما از چه چیزی ، دلهره داریم و یا ناراحت می شویم؟ در واقع از مفاهیمی که در ذهن ما شکل می گیرد ما می ترسیم می گوییم الان خواهند گفت که خجالت کشید بی دست و پاست بی عرضه است خجالتی است یک ساعت هم می توان این منفی بافی ها و ذهن خوانی های غیر واقعی را ادامه داد.

بطور کلی مبنا و اصول فکری که ما روی آنها حساب باز کرده ایم اشتباه است.

البته شاید یک نفر نظری هم داد حال اینکه نظر یک نفر خاص چقدر برایمان مهم است یک مسئله دیگری است ولی مواظب باشیم که ذهن خوانی های خود را به عوض نظرات دیگران استفاده نکنیم.


آشنا: این ذهن خوانی هم مربوط با قبل از خجالت کشیدن است که افکاری در ذهن شکل می گیرد که منجر به خجالت کشیدن می شود و هم بعد از خجالت کشیدن که شروع به ذهن خوانی از دیگران در مورد خود می کنیم. پس کلا باید ذهن خوانی را کنار بگذاریم.

دکتر: باید مواظب باشیم که ذهن خوانی مبنای تصمیم گیری های ما نباشد. باید در مورد دیگران قضاوت نکنیم. سعی کنیم نظرات دیگران را به روشهای مختلف کسب کنیم ارتباط برقرار کنیم و سئوال بپرسیم به زبان های بدن افراد توجه کنیم و دنبال شواهد و قرائن باشیم بجای قضاوت بهتر است عرفها را در نظر بگیریم. عرف جامعه چیست؟ بر آن مبناء فکر کرده و عمل کنیم بجای آنکه ذهن خوانی مبنای عمل و تفکر ما باشد.


آشنا: این سرخ شدن به قدری سریع و اتوماتیک وار انجام می شود که بصورت خودکار وقتی در یک شرایطی که عادت کرده ام در آن شرایط خجالت بکشم واقع می شوم سرخ می شوم و نوبت به این تفکرات و حساب کتابها و تحلیل ها نمی رسد؟

دکتر: اگرسرخ شدن ارزشش را از دست بدهد خود بخود از بین می رود.

آشنا: یعنی سرخ شدن برایم ارزش دارد؟

دکتر: بله خیلی برای مان ارزشمند است و کاربرد دارد . سرخ شدن مبنا و شروع ذهن خوانی ما می باشد و قتی سرخ می شویم شروع می کنیم به اینکه دیگران در مورد سرخ شدن من چه قضاوت هایی می کنند.برایمان کاربرد دارد پس ارزش دارد و علامتی ارزشمند است و ما به آن اهمیت می دهیم.

یک خانم وقتی یک انگشتر گران قیمت دستش کرده باشد فکر و ذکرش دائما به آن است ولی وقتی که یک انگشتر بدل و ارزان قیمت دستش کرده است است اصلا یادش هم نمی آبد که چه دستش کرده است؟
چیزی که برایمان ارزشمند باشد طبیعتا دقت و وقت بیشتری برای آن صرف می کنیم. هرچند که کابردی آن منفی و برایمان دردسر ساز باشد.
در سرخ شدن، در هر لحظه و همیشه مواظب هستیم که کی سرخ می شویم و یا نکند الان سرخ شوم و یا آیا الان من سرخ شده ام؟ در رفتار دیگران هم دنبال نشانه های عکس العملی می گردم که به سرخ شدن من ربط داشته باشد.

تا زمانی که سرخ شدن را به عنوان یک نشانه ارزشمند با خود داشته باشید سرخ شدن هم رخ خواهد داد و ذهن خوانی های بعدی آن نیز. ولی چنانکه به سرخ شدن اهمیت ندهید و از آن هیچ استفاده ای نکنید و بی ارزش و بدون کاربرد بکنید سرخ شدن هم از بین خوهد رفت.

خلاصه اینکه سرخ شدن در فکر و ذهن ما به معیاری تبدیل شده است که دیگران ما را با آن می سنجند و با آن در مورد ما قضاوت می کنند. در حالی که در عمل اینطور نیست و معیارهای قضاوت دیگران در مورد ما ، معیار ارزشمند بودن ما در نزد دیگران، به پارامترهایی غیر از سرخ شدن مربوط می شود.


آشنا: مثل بیماری افسردگی. که گاها هر چند فرد افسرده عنوان می کند که افسرده هستم و می خواهم با دارو و مشاوره از افسردگی رها شوم. و در ناخودآگاه خود ، از بیماری افسردگی به عنوان نعمت افسردگی استفاده می کند و افسردگی برایش ارزشمند بوده و کاربرد دارد. زیرا مثلا به بهانه افسرده بودن ، می تواند از انجام برخی وظایف و مسولیت های خود شانه خالی کند ، همدردی دیگران را کسب کند و غیره.

دکتر: این طرز فکر باعث می شود که دائما مواظب باشیم که سرخ نشویم و وقتی هم سرخ شویم باعث می شود که ذهن خوانی کنیم و با ذهن خوانی اضطراب خود را افزایش می دهیم و اضطراب زیاد سرخ شدن ما افزایش می دهد و این چرخه منفی ادامه می یابد.

راه حل آن است که سرخ شدن را به عنوان یک علامت مهم در ارزیابی و نگاه دیگران از ما، باید از بین برود.

به گذشته نگاه کنیم آیا با این نگاه به سرخ شدن به جایی رسیده ایم و دستاوردی عملی برایمان داشته است. آیا ما مگر به سرخ شدن دیگران اهمیت می دهیم که دیگران به سرخ شدن ما اهمیت دهند.


پس خلاصه مطلب این است که " مسئله سرخ شدن برای ما چه ارزش و کارکردی دارد و سرخ شدن ما برای دیگران چه ارزش و کارکردی دارد" ( دقت شود که منظور نظر واقعی دیگران است نه ذهن خوانی از نظرات دیگران)
برای رهایی از سرخ شدن ، باید مسئله سرخ شدن به یک امر و اتفاق بی ارزش و بدون کاربرد در ذهن ما تبدیل شود و در مورد دیگران هم واقعیت آن است که دیگران هیچ اهمیتی به سرخ شدن ما نمی دهند و بیشتر مواقع قصد کمک به ما دارند تا سوء استفاده از سرخ شدن ما.


آشنا: شاید سئوال من تکراری باشد ولی آیا باید به نظرت دیگران اهمیت ندهیم یا اینکه نظرات دیگران را درست کسب کنیم و یا اینکه به نظر دیگران، این مسئله سرخ شدن مهم نیست؟

دکتر: اگر نظرات دیگران را درست کسب و درک کنیم می تواند در جای خود مهم و قابل توجه باشد ولی مهم آن است که ذهن خوانی خود از نظرات دیگران رادرقالب نظرات دیگران استفاده نکنیم. شاید بسیاری از نظرات دیگران مهم و مفید و قابل استفاده باشد هرچند که برخی از نظرات دیگران هم بی مورد می تواند باشد و جوابش آن باشد که به شما چه مربوط است. می توانیم از حرفها ، واکنش های رفتاری و طرز نگاه و ژست بدن و با شواهد رفتاری ، نظرات دیگران را کسب کنیم اشکال کار در ذهن خوانی آن است که عوض آنکه به این شواهد توجه کنیم به ذهن خوانی خود توجه می کنیم.


آشنا: شاید علت آنکه مجبور می شوم به ذهن خوانی روی بیاورم بجای آنکه به کسب نظرات واقعی دیگران تلاش کنم آن است که سطح روابطم با دیگران کم است ( که یک علت آن آی بی اس می تواند باشد) و یا مهارت ایجاد ارتباط با دیگران را ندارم ( که یک علت آن عزت نفس و اعتماد به نفس پایین می تواند باشد) در نتیجه برای کسب نظرات دیگران به ذهن خوانی روی می آورم. شاید اگر بتوانم مستقیما و بدرستی نظرات دیگران را کسب کنم آنگاه به ذهن خوانی هم روی نخواهم آورد.

دکتر: در عمل عکس این اتفاق می افتد. یعنی چون به نظر خوانی و ذهن خوانی روی می آوریم خود را بی نیاز از روابط با دیگران می بینیم و سطح روابطم را کاهش می دهم. هر چه ذهن خوانی بیشتر می شود نیاز به روابط با دیگران هم کمتر می شود.

آشنا: پس کسانی که راحت با دیگران رابطه ایجاد می کنند و روابط گرم با دیگران دارند نیازی به ذهن خوانی در خود نمی بینند و شاید وقتی هم برای ذهن خوانی ندارند. عوض آنکه ذهن خوانی کنند به کسب نظر دیگران می پردازند در واقع در دنیای واقعی هستند برعکس ذهن خوانها که در دنیای ذهن خود، با دیگران رابطه ایجاد می کنند و در دنیای غیر واقعی سیر می کنند و اطلاعاتشان هم غیر واقعی است.

خلاصه اینکه ذهن خوانی باعث شده است که سطح روابط کاهش یابد نه اینکه سطح روابط کم باعث روی آوردن به ذهن خوانی شده است.

اگر به کودکی خود برگردم چون من در خانواده فقیری بوده ام طرز نگاه من به فقیر بودن و عزت نفس پایین ، باعث شده بود که به ذهن خوانی در مورد دیگران بپردازم و این ذهن خوانی ، سطح روابط من را کاهش داده بود تا بدان حد که از مردم هم فرار می کردم و وقتی مهمان داشتیم می رفتم و قایم می شدم.

------------------------ پایان جلسه دهم مشاوره

_________________
معتقدم راه درمان IBS افزایش سطح سلامتی روانی با بهبود مهارت های زندگی و بهبود هوش هیجانی است. چونکه عامل IBS همین امر است. هرچند مصرف داروهای روانپزشک برای آی بی اس، در بازه زمانی محدود، لازم به نظر می رسد.


بالا
 پروفایل ارسال پیغام خصوصی  
 
پستارسال شده: یکشنبه مرداد 26, 93 9:52 pm 
آفلاین
مدیر گروه
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: شنبه فروردین 3, 92 8:32 pm
پست: 727
محل اقامت: تبریز-IBS از نوع LG
آشنا: چند روز است مطالبی را که فرموده بودید را مرو می کنم و چند سئوال برایم مطرح شد. یکی اینکه ، در هوش هیجانی گفته می شود وقتی یک هیجان رخ می دهد مثلا خوشحال می شویم یا ناراحت می شویم یا عصبانی می شویم ، همانطور که شما در بحث عصبانیت مطرح کردید، مراحلی طی می شود. نگاهی که به مسئله داریم باعث بروز هیجان می شود و بعد، این هیجان باعث بروز رفتار می شود. اینکه ما در کدام مرحله بتوانیم بر هیجان تسلط پید کنیم و آنرا مدیریت کنیم میزان هوش هیجانی ما را نشان می دهد. اگر نگاه ما به مسائل طوری باشد که به مرحله عصابیت نرسیم نشانگر آن است که هوش هیجانی بالایی داریم. آیا این مطالبی که گفتم درست هستند.

دکتر: رسیدن به این مرحله فقط به هوش هیجانی مربوط نیست. اینکه یک نفر این توانایی را داشته باشد که عصبانی نشود مهارتهای دیگری لازم است. مثلا "مهارت حل مسئله " فرد بقدری بالا باشد که بتواند وقتی یک بحران پیش می آید خیلی راحت، به راه حل های آن فکر کند، عوض آنکه واکنش هیجانی نشان دهد.
هوش هیجانی به این مربوط می شود که چطور خود تنظیم گری و خود کنترلی کنیم چطور همدلی کنیم چطور احساسات خود را تعریف کنیم چطور احساسات دیگران را درک کنیم ولی وقتی صحبت از این می شود که مثلا عصبانی نشویم اینجا مهارتهایی فراتر از هوش هیجانی مطرح می شود مثل "مهارت حل مسئله"، "مهارت تصمیم گیری"، "مهارت مداخله در بحران" در کنار هوش هیجانی مطرح هستند
.

آشنا: وقتی هیجانی پیش می آید آیا باید قبلا راه حل های تمرین شده و آماده و دم دست داشته باشیم چون به نظر می رسد وقتی عصبانی می شویم دیگر زمان فکر کردن به راه حل نباشد مثلا قبل از سر رفتن شیر باید برای سر رفتن شیر راه حل در ذهن داشته باشیم.

دکتر: عین یک فوتبالیست. فوتبالیست در میدان فوتبال فکر نمی کند که وقتی توپ به طرفش می آید چطوری هد بزند بلکه قبل تمرین کرده و بطور تمرین شده هد می زند. ما هم باید در شرایط عادی اینها را تمرین کنیم و راه کارها را در ذهن داشته باشیم و راه حل ها کم کم ملکه ذهن ما شوند. هرچند به مرور می توانیم را ه حل های بهتر و کارآمدتری رائه دهیم لازمه اش آن است که از قبل راه کار آماده داشته باشیم همچنین باید یک سری راه کار برای یاد آوری داشته باشیم. یک چیزی باشد که به ما یادآوری کند که الان من باید فلان کار را انجام دهیم.

آشنا: در یکی از صحبت هایتان گفته بودید که شگردهای ارتباط را باید یاد بگیریم.

دکتر: شگردهای ارتباط را کم و بیش مرور کردیم مانند زبان بدن و مهارت ارتباط چشمی، زبان کلامی و مهارت همدلی.

آشنا: امکان دارد درمورد رفتار جسارتمندانه و مهارت همدلی بیشتر توضیحح دهید؟

دکتر: قبلا گفتیم که سه نوع سبک رفتاری داریم:
1- پرخاشگرانه
2- منفعلانه
3- جسارتمندانه

در رفتار پرخاشگرانه فقط به خودمان و منافع خودمان فکر می کنیم و بدنبال این هستیم که چرا آنچه که می خواهیم و یا می گوییم نمی شود. باید آنچه که من می گویم بشود و آنچه که من می خواهم انجام گیرد. به این که طرف مقابلم چه خواسته ای دارد چه احساسی دارد و یا چه احساسی پیدا خواهد کرد فکر نمی کنم این طرز فکر و رفتار اصطلاحا پرخاشگرانه گفته می شود. در این نوع سبک رفتاری، دیدگاه این است که آنچه می خواهم باید بدست بیاورم و بقیه اصلا مهم نیستند. مثلا وقتی من در خانه به تلویزیون نگاه می کنم همه باید ساکت شوند و سر و صدا نکنند و در صورت عدم همکاری با من برای رسیدن به خواسته ام ، با آنها برخورد می کنم. پشت سر این رفتار این تفکر حاکم است که حق با من است ، بقیه نمی فهمند ، بقیه درک نمی کنند ، به بقیه مربوط نیست، من از همه بهتر متوجه می شوم. نتیجه این طرز فکر، بروز رفتار پرخاشگرانه است. طبیعتا با صدای بلند صحبت می کند ممکن است داد و فریا د بزند دست هایش را تکان دهد، شاید تحقیر کند، خرد کند، و رفتارهای یی از این دست که به آنها رفتار پرخاشگرانه گفته می شود.


در رفتار منفعلانه، فرد می گوید طرف مقابلم خوب می فهمد حق با اوست من چیزی نمی فهمم ، در این حالت دیدگاه من آن است که از طرف مقابلم باید اطاعت کنم.


در رفتار جسارتمندانه، من می خواهم به خواسته ام برسم، انتظارات و خواسته ام را مطرح می کنم و از طرف دیگر ، حق دیگران را هم رعایت می کنم. دیگران برایم ارزشمند هستند و این منافاتی با رسیدن به خواسته هایم ندارد. در این چهارچوب رفتاری چون من به خواسته هایم می رسم احساس خوب پیدا می کنم و چون حق طرف مقابلم را هم مراعات می کنم او هم احساس خوب پیدا می کند به هیچ وجه دنبال تحقیر و توهین به طرف مقابلم نیستم بلکه بدنبال درک احساس او هستم و این باعث می شود که طرف مقابلم هم احساس خوب پیدا کند.

این سه سبک رفتاری را با یک مثال ادامه می دهیم. فرض کنید در منزل با کودکتان قرار گذاشته اید که به پارک بروید از طرف دیگر دوستتان زنگ می زند و می گوید بیا با هم به نمایشگاه برویم و من برایت بلیط تهیه کرده ام. تو نمی خواهی به نمایشگاه بروی و پارک برایت مهمتر است. این را چطور به دوستت بیان می کنی؟


آشنا: معمولا دنبال بهانه نمی گردم و می گویم چون با کودکم به پارک می روم نمی توانم بیایم. یا می گویم علا قه ای به نمایشگاه رفتن ندارم. یا فکر نمی کنم رفتن به نمایشگاه مفید باشد.

دکتر: خوب این جواب چه تاثیری در او می گذارد؟

آشنا: فکر کنم قبول کند چون بدون هماهنگی قبلی با من ، برای هر دوتایمان برنامه ریخته است و تقصیر خودش است. فکر نمی کنم بخاطر این جواب ناراحت شود.

دکتر: شاید بگوید ما این را آدم حساب کردیم و زنگ زدیم تا خوش باشیم و چیز یاد بگیریم این آقا هم توی ذوق ما زد و کودک را بهانه می کند. آیا فکر نمی کنید با این نوع جواب، شما برنده شده اید چون به خواسته تان رسیده اید ولی دوستتان بازنده است چون با تو نتوانست به نمایشگاه برود و بدتر از آن احساس بدی به او دست داده. به احساسات او توجهی نشده و احساس بی ارزش بودن به او دست داده است و به احتمال زیاد دفعه دوم تمایلی نخواهد داشت از تو دعوت کند. چون از رابطه قبلی بازنده خارج شده است. در واقع در کوتاه مدت هم، هرچند تو برنده شده ای ولی در دراز مدت بازنده هستی؟

آشنا: بله، فقط خودم را در نظر گرفته بودم. شاید بهتر باشد معذرت خواهی بکنم که نمی توانم با او به نمایشگاه بروم.

دکتر: معذرت خواهی هم رفتار منفعلانه است. یعنی می گویی که حق با شما است و من اشتباه می کنم و به خاطر اشتباهم از شما معذرت می خواهم.

آشنا: چطور است بگوییم" خیلی خوشحال شدم که به من زنگ زدید خیلی دوست داشتم با هم به نمایشگاه برویم و با هم باشیم و ممنون هستم که به فکر من بودید راستش به کودکم قول داد ده ام با هم به پارک برویم و اگر نروم خیلی ناراحت می شود و پیش او بد قول می شوم"

دکتر: این نوع جواب، همدلی می باشد.همدلی یعنی من تو را درک می کنم. یعنی من می توانم خود را بجای تو قرار دهم و بفهمم در این شرایط چه احساسی داری؟ این نوع جواب به مراتب از عذرخواهی بهتر است و تاثیر بهتری بر روی من و دوستم می گذارد.

من وقتی به اداره ای مراجعه می کنم بخواهم چیزی بپرسم اول می گویم می بخشید وقتتان را می گیرم فلان قسمت کجاست؟ ( واقعا هم همین طور است و وقت او را می گیرم و طرف مقابلم اطلاعات نیست و من از او سئوال اطلاعاتی می پرسم) خوب وقتی من بدون مقدمه فقط بگویم فلان قسمت کجاست او ناخود آگاه خواهد گفت ایشان وقت مرا گرفت. ولی وقتی من می گویم می بخشید که وقتتان را می گیرم یعنی می گویم که متوجه هستم که تو چه می کشی و چه احساسی دارای و متوجه هستم که این عمل من گرفتن وقت توست. در نتیجه با او احساس همدردی کرده ام یعنی او برنده شده است حالا سئوالم را می پرسم و من هم برنده می شوم. اگر بدون مقدمه بپرسم فلان جا کجاست؟ این زمینه را فراهم کرده ام که او هم بگوید چرا وقت مرا می گیری اینجا که اطلاعات نیست در نتیجه من بازنده ام چون به خواسته خود نرسیده ام و به نوعی او هم بازنده است چون نهایتا وقتش گرفته شده است و احتمالا از کمکی که می توانست به همنوع خود کند خود را محروم کرده است.
پس در رفتار جسارتمندانه، ضمن اینکه ما بدنبال خواسته خود هستیم، با طرف مقابلمان هم اظها همدردی خواهیم کرد. مثلا به دوستمان زنگ زده و می گوییم:

خیلی دوست داشتم با تو باشم ممنون که مرا یاد کردی ( و واقعا هم جای تشکر دارد) و دعوت کردی، خیلی خوشحال شدم که از من یاد کردی و زنگ زدی( واقعا هم خوشحال شده ام چون دوستم به من زنگ زده است)، چند روزی است که به کودکم قول داده ام به پارک برویم و اگر نبرم خیلی نارحت می شود من هم خیلی ناراحت هستم که نمی توانم با تو بیایم.

جواب متقابل دوستم احتمالا چنین جوابی است:

خودت را ناراحت نکن. انشاء ا.. دفعه بعد. زودتر زنگ می زنم هماهنگ می شویم می رویم.

این گفتار همدلانه ، در طرف مقابل هم تاثیر می گذارد و به همدلی با ما می پردازد.

دقت شود که در جملات فوق به بیان احساسات خود می پردازیم احساس ناشی از زنگ زدن دوست ، احساس ناشی از رد دعوت دوست، احساس ناشی از با هم بودن، را بیان می کنیم. وقتی احساس خود را بیان می کنیم به طرف مقابل هم کمک می کنیم درک درستی از احساسی که در پشت تصمیم من است برسد و بتواند قضاوت درستی در مورد من داشته باشد.

بحث بعدی آن است که بهتر است خواسته خود را همیشه با پیام من ارائه دهیم یعنی از ضمیر اول شخص مفرد یا جمع استفاده کنیم و از ضمیر دوم شخص استفاده نکنیم و نگوییم تو یا شما.
چون وقتی با ضمیر دوم شخص پیام خود را انتقال می دهیم بار قضاوتی در حرف ها ایجاد می شود و پذیرش آن مشکل می شود.

مثلا غذایی که خانم پخته شور است.

نباید بگوییم "چرا غذا را شور کرده ای؟" ( بار قضاوتی دارد و ضمیر دوم شخص استفاده شده است)

بگوییم:" به نظرم غذا شور شده است. "

حتی در تحلیل یک موضوع اگر مثلا بگوییم" به نظر من تیم پرسپولیس برنده خواهد شد" طرف مقابل راحت تر قبول خواهد کرد تا بگوییم" تیم پرسپولیس برنده خواهد شد."


آشنا: پس بهتر است برای همدلی کردن به بیان احساسات خود و همچنین بیان احساسات طرف مقابل بپردازیم.


دکتر: البته از بیان احساساتی که بار منفی برای خودمان دارد مثلا مضطربم یا خجالت می کشم یا می ترسم که با تو به نمایشگاه بیایم باید خود داری کنیم چون باعث برداشت اشتباه طرف مقابل از ما خواهد شد و باعث می شود طرف مقابل از روی ترحم به ما نگاه کند.

البته مواردی که مطرح شد الگوی رفتاری غالب می باشد و گرنه بر حسب مورد شاید لازم باشد رفتار منفعلانه یا پرخاشگرانه نشان داده شود ولی در این موارد هم باید دقت کنیم که خودمان بصورت انتخابی و آگاهانه این رفتا را انتخاب کنیم .شاید بخاطر منافع بالاتر در برخی موارد حق خود را به دیگران می دهیم و یا هرجند که حق با ماست کوتاه می آییم.

آشنا: به نظر می رسد در رفتار جسارتمندانه ما به خواسته مان می رسیم و طرف مقابل نه به حق خود ، که به درک احساسات خود و همدلی می رسد.

دکتر: آیا اینکه ما احساسات طرف مقابلمان را درک کنیم حق او نیست. آیا اینکه به حرفهای او خوب گوش می دهیم و اجازه می دهیم راحت و با احترام حرفهایش را بزند حق او را رعایت نکرده ایم. هرجند قبول و رد کردن خواسته طرف مقابلمان حق ماست. ولی نوع رابطه طوری انجام می گیرد که احساس می کند که برنده است با احترام با او برخورد شده حرفهایش شنیده شده و احتمالا جواب منطقی هم شنیده است.

آشنا: وقتی ناراحت یا عصبانی هستیم و یا احساس دیگری داریم آیا بهتر است این احساس خود را به زبان بیاوریم مثلا بگوییم من ناراحتم یا عصبانی هستم و علت این احساس را هم بیان کنیم عوض اینکه رفتار احساسی نشان دهیم و طرف مقابلمان هم به فکر فرو برود و ذهن خوانی کند که چرا با او اینگونه رفتار شد و یا بدتر از آن او هم ، رفتار احساسی متقابل نشان دهد و احساس بد همدیگر را تقویت کنیم؟

دکتر: بله این عمل بسیار کارآمدتر از رد و بدل پیام های رفتاری است که مثلا حرف نزنم یا با طرف مقابلم اخم کنم یا رفتار عصبانی نشان دهم.

آشنا: می توانیم بگوییم کسانی که هوش هیجانی بالایی دارند این توانایی را دارند که احساسات خود و طرف مقابل را به زبان آورده و با بیان این احساسات ، شروع همدردی را تسهیل کنند؟

دکتر: کسی که هوش هیجانی بالایی دارد احساسات خود را می تواند بشناسد احساسات طرف مقابل را می تواند بفهمد و متناسب با احساسات واکنش مناسب نشان دهد و احساست خود و احساست طرف مقابل را مدیریت کند.

آشنا: یعنی می تواند بگوید که فکر می کنم ناراحتی و به او کمک کند تا احساسات خود را بیان کند.

دکتر: بهتر است در بیان احساسات طرف مقابل، از کلمه دیدن استفاده شود. نگوییم که فکر می کنم ناراحتی. یا احساس می کنم ناراحتی.

بلکه بگوییم "می بینم ناراحت هستی" تا بار قضاوتی و حدس زدن نداشته باشد.

اگر سئوالی ندارید بحث امروز را تمام کنیم.

آشنا: خیلی مفید بود متشکرم.

دکتر: آقای آشنا، یک تبریک به شما عرض کنم . تماس چشمی شما امروز خیلی عالی بود و من در تماس چشمی با شما راحت بودم.

آشنا: متشکرم. سعی می کنم تمرین هایی را که گفته اید انجام دهم خوشبختانه امکان برای تمرین زیاد است چون ارتباطات همیشه وجود دارد.

یک سئوال آقای دکتر. شما الان از من تعریف کردید و تشویق نمودید ولی احساس خجالت کشیدن به من دست داد چرا این طور شدم؟

دکتر: ( با حالت ملاطفت و مهربانی) به علت سطح پایین اعتماد به نفس.

وقتی سطح اعتماد به نفس پایین باشد ذهن ورودی هایی را که پایین تر از این سطح باشد را قبول می کند ولی نمی تواند ورودی هایی را که بالاتر از این سطح باشد را قبول کند و واکنش هیجانی نشان می دهد.
مثلا در این مورد ذهن نمی تواند تعریف و تمجید را اگر از یک سطح بالاتر باشد را قبول کند و هیجان خجالت را بروز می دهد.


------------------- پایان جلسه یازدهم مشاوره

_________________
معتقدم راه درمان IBS افزایش سطح سلامتی روانی با بهبود مهارت های زندگی و بهبود هوش هیجانی است. چونکه عامل IBS همین امر است. هرچند مصرف داروهای روانپزشک برای آی بی اس، در بازه زمانی محدود، لازم به نظر می رسد.


بالا
 پروفایل ارسال پیغام خصوصی  
 
پستارسال شده: سه شنبه مرداد 28, 93 11:32 am 
آفلاین
مدیر گروه
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: شنبه فروردین 3, 92 8:32 pm
پست: 727
محل اقامت: تبریز-IBS از نوع LG
آشنا: آقای دکتر، جلسه قبل ، بحثمان به اعتماد به نفس کشیده شد می توانم خواهش کنم امروز در این مورد بنده را راهنمایی بفرمائید. در آن جلسه گفتید که اگر سطح اعتماد به نفس پایین باشد فرد نمی تواند ورودیهایی را که بالاتر از سطح اعتماد به نفس او باشد را قبول کند. در واقع سطح اعتماد به نفس ، سطح قابل قبول ورودهی ها برای فرد است. اگر ورودی ها پایین تر از این سطح باشد قبول می کند و اگر ورودی ها بالاتر از این سطح باشد قبول نمی کند. بحث دیگر این می تواند باشد که وقتی من خودم را قبول ندارم و دیگران را بالاتر و برتر از خود می دانم ، این دیدگاه آیا به پایین بودن سطح اعتماد به نفس من مربوط است.

دکتر: اعتماد به نفس یعنی حس ارزشمندی خود. یعنی حس ارزشمندی است که ما نسبت به خود در باورهایمان داریم. پشت سر اعتماد به نفس بحث مهم دیگری است بنام "خودآگاهی". یعنی شناخت و آگاهی که از خود داریم به چه میزان است و خود را چطور می بینیم.

اما اعتماد به نفس چگونه شکل می گیرد؟ پاسخ آن است که بر اساس موفقیت ها و بازخوردهای مثبتی که از خانواده و اجتماع دریافت می کنیم. هر چه میزان این بازخوردهای مثبت، بیشتر باشد اعتماد به نفس، بیشتر است.


آشنا: پس نقش تعریف و تمجید کردن از کودک حتی به خاطر کارهای عادی، در اینجا مشخص می شود.

دکتر: بلی مثلا کودکی که نمره 19 گرفته است. و والدین کودک او را بخاطر اینکه 20 نگرفته است سرزنش می کنند که چرا یک نمره کمتر گرفته ای اگر درس نخوانی آدم بی شعوری می شوی. این حرف های بازخوردهای منفی هستند و یک قدم در کاهش اعتماد به نفس کودک. در حال که اگر والدین، چنین واکنش نشان دهند: آفرین 19 گرفته ای، توخیلی زرنگی و لیاقت 20 هم داری و می توانی 20 هم بگیری فقط یک قدم تا 20 فاصله داری و با تلاشی که خواهی کرد حتما 20 هم می شوی من مطمئن هستم." اینها بازخوردهای مثبتی هستند که کودک دریافت می کند و باعث افزایش اعتماد به نفس کودک می شود.

در دروان کودکی بر اساس این بازخوردهایی که کودک از خانواده ، مدرسه و جامعه دریافت می کند، اعتماد به نفس در یک سطح شکل می گیرد.


آشنا: این اعتماد به نفس کودک دیدگاهی است که نسبت به خود دارد و این که چه میزان خود را قبول دارد؟

دکتر: بلی، و نیز یک سری باورها در مورد عملکرد خود.

مثلا فردی در یک جمع سخنرانی می کند اگر چند نفر در جمع با هم صحبت کنند سخنران بسته به باور خود، می تواند با خود بگوید اینها اصلا لیاقت اینکه من به اینها سخنرانی کنم ندارند. و نیز می تواند به خود بگوید: مثل اینکه سخنرانی من مشکل دارد و سخنان من برایشان جالب نیست و از سخنرانی من خوششان نیامده است. این دو سخن متفاوت ، از تفاوت سطوح اعتماد به نفس ناشی می شود.

خودباوری هایی که در مورد توانمندی های خودمان ، در ما شکل می گیرد درجه ای دارد. هر موقع من کاری انجام دهم و موقعیتی برایم فراهم شود که بالاتر از باورهای من نسبت به خودم باشد در این صورت این را قبول نخواهم کرد.یعنی باور نخواهم کرد که من چنین قابلیت و توانایی را دارم. ولی اگر پایین تر از سطح باورهای م نسب به خودم باشد آن را باور خواهم کرد.

مثلا وقتی باور کودک این است که من نمی توانم نقاشی قشنگ بکشم. اگر بیاید و یک نقاشی خیلی قشنگ هم بکشد و ما به او بگوییم به به چه نقاشی قشنگی کشیده ای، در این صورت کودک عصبانی می شود و اگر زیاد اسرار کنیم که نقاشی زیبایی کشیده ای کودک ممکن است نقاشی را پاره بکند. چون باور ندارد که می توانم نقاشی قشنگی بکشم. ولی اگر به او بگوییم نقاشی زیاد بد نیست و اینجای نقاشیت هم ایراد دارد این برای کودک به راحتی قابل پذیرش است چون با سطح باورش نسبت به خود همخوانی دارد.

پس منظور از سطح اعتماد به نفس ، همان سطح باورهای فرد نسبت به توانایی ها و قابلیت های خود است. اگر تعریف و تمجید یا انتظارات یا تقاضای ما، از سطح باورهای فرد نسبت به توانایی های خود بالاتر باشد ممکن است عصبانی بشود ناراحت بشود خجالت بکشد و یا هیجانات منفی دیگر نشان دهد.

مثال دیگر، رانند ه ای که سطح اعتماد به نفس پایین دارد اگر بغل دست او یک یا چند راننده ماهر بنشینند همیشه خودش را گم می کند چون خود را با آنها مقایسه می کند و سطح مهارت خود در رانندگی را کمتر از آنی که است پایین می برد و باورش نسبت به خودش کم می شود و وقتی خود را باور نداشته باشد طبیعتا اشتباه هم می کند.


آشنا: تفاوت "اعتماد به نفس" با "عزت نفس" چیست؟

دکتر: عزت نفس یک مرتبه بالاتر از اعتماد به نفس است. عزت نفس یعنی من برای خود با وجود کلیه نقاط قوت و ضعفی که دارم ارزشمند هستم. اعتماد به نفس قبول و باورداشتن توانمندی های خودمان است ولی عزت نفس ، به کلیت خود ارزش قایل شدن و کلیت خود ر قبوال داشتن است. کلیت ما هم از یک سری توانایی ها و ناتوانایی ها تشکیل شده است . ارزشمند بودن من به موفقیت و شکست من وابست نیست.
من پیشنهاد می کنم زیاد دنیال کلمات نرویم و به مفاهیم توجه داشته باشیم.


آشنا: صفت " سخت رویی" که جزء صفات افراد موفق است چه ارتباطی با اعتماد به نفس و عزت نفس دارد؟

دکتر: " سخت رویی" مهارتی بالاتر از اعتماد به نفس است و به نوعی پیچیده تر از آن. برای سخت رویی علاوه بر اعتماد به نفس و عزت نفس ، باید دارای مهارت حل مسئله و مهارت تصمیم گیری هم بود. دقت شود که سخت رویی ، پررویی نیست، سخت رویی یعنی داشتن پشتکار در حل مسائلی که با آنها رودر رو می شویم با اعتماد به خود که من می توانم از عهده این مسئله برایم و با قبول داشتن خود.

اجازه دهید بحث را با روش بهبود سطح اعتماد به نفس ادامه دهیم. اولین قدم برا ی بهبود اعتماد به نفس شناخت خودمان است. بدانیم نقاط قوت و نقاط نیاز به تقویت من کدام ها هستند. یعنی بدانم چه چیزی را باید در ذهن خود تغییر دهم.


آشنا: آیا دیدگاه ما است که این نقاط ضعف یا همان نقاط نیاز به تغییر را اینطور می بیند یا اینکه همه آن را نقطه ضعف می بینند.

دکتر: طبیعتا وابسته به دیدیگاه ماست ولی برخی نقاط ضعف عمومی هستند و برخی فردی. من در حوزه های مختلف مثل خانواده، تحصیل، جسمی، ظاهری ، فکری، اخلاقی، و شخصیتی چقدر خودم را می شناسم. و به توانمندی ها و نقاط نیاز به تغییر خود آگاهم. البته شاید یک نقطه مثبتی هم باشد که زیاد هم افرطی است و باید تغییر کند. مثلا فردی که بصورت افراطی وقت شناس است ، خوب این برایش مشکل ساز می شود.

یکی از مشکل ترین سئوالاتی که از یک فرد می توانیم بپرسیم این است که " خودت را توصیف کن" اکثر افراد در پاسخ می مانند. در حالی که سئوال راحت تر این خواهد بود که یک خودکار را توصیف کن یا والدین خود را توصیف کن. خیلی راحت شروع به وصف آنها می کند. علتش آن است که ما در مورد دیگران فکر می کنیم ولی در مورد خود خیلی کم فکر می کنیم. یعنی خودآگاهی نداریم. در ضمیر ناخودآگاه خود ، یک چیزهایی از خود می دانیم ولی در ضمیر هوشیار و آگاهانه خود، خود را نمی شناسیم.

حال که من نقاط ضعف و قوت خود را شناختم باید ببینم معیارهای توانمندی من چه چیزهایی هستند یعنی استانداردهای توانمندی من چیستند؟ وقتی من بدنبال این باشم که باید چیز بزرگی را بدست بیاورم صاحب منصب بزرگی شوم تا آن چیز معیار داشتن اعتماد به نفس در من گردد . شاید من سالها آن چیز را بدست نیاورم. ولی اگر چیزهای کوچکی که آلان دارم و یا براحتی می توانم بدست بیاورم را معیار اعتماد به نفس و ارزشمندی خود قرار دهم می توانم اعتماد به نفسم را داشته باشم.

در اغلب موارد ،ما یک معیار و شرط برای رسیدن و داشتن اعتماد به نفس قرار می دهیم و چون به آن معیار نمی رسیم به خودباوری هم نمی رسیم و سطح اعتماد به نفسمان رشد نمی کند. مثلا فردی می گوید وقتی من در یک جمع حرف می زنم همه باید به حرفهای من گوش بدهند و من هم باید بدون اشتباه حرفهای خود را بزنم. اگر چند نفر با هم حرف بزنند و یا من قسمتی از مطلبم را فراموش بکنم آنگاه من خوب حرف نمی زنم پس باور نمی کنم که می توانم خوب حرف بزنم در نتیجه اعتماد به نفسم پایین می آید. در این صورت احتمالا هیچ وقت صاحب این اعتماد به نفس نخواهم شد. ولی اگر معیار واقع بینانه داشته باشم که من سخنرانی می کنم و اشکال هم ندارد که چند نفر هم گوش ندهند و یا قسمتی از مطلبم را فراموش کنم و بدون گفتن آن قسمت، سخنرانی ام را ادامه دهم. پس در این صورت من خودباوری و اعتماد به نفس لازم برای سخنرانی را دارم.


آشنا: یعنی منظور شما این است که مشخصه های هدف گذاریمان را درست انتخاب کنیم مثلا هدف باید مشخص باشد، قابل اندازه گیری باشد، قابل دسترسی باشد، زمان دسترسی به هدف مشخص شود ، هدف به اهداف کوچکتر تقسیم گردد.

دکتر: منظور من آن است که بعنوان مثال، وقتی می خواهیم از نردبان بالا برویم، باید پله ای را که الان در آن هستیم را بشناسیم و زیر پای خود را محکم کنیم . اگر در این پله سست باشیم و محکم قرار نگرفته باشیم امکان برداشت گامهای بعدی برایمان وجود ندارد. باید موقعیت و شرایطی را که الان در آن قرار داریم را بشناسیم و به همین داشته های خود باور داشته باشیم، و با همین داشته های خود، خود را ارزشمند و قابل احترام دانسته و خود را قبول داشته باشیم. مهم نیست در کدامین پله نردبان هستیم مهم آن است آیا در آن پله ای که هستیم خودمان را باور داریم. شاید در پله دوم نردبان هستیم و فقط 40 سانتی متر از زمین فاصله داریم و باید بتوانیم و بلد باشیم در این پله محکم بایستیم و تا محکم و استوار در این پله نایستیم نخواهیم نتوانست به پله بعدی گام برداریم. یعنی با توانمندی های نسبی که من دارم باید خود را باور کنم و به این توانمندی هایم و به خودم ایمان داشته باشم.

آشنا: یعنی در همین پله و شرایطی که در حال حاضر دارم باید بتوانم به خود ارزش قایل شده و خود را ارزشمند و لایق احترام بدانم تا به خودباوری و اعتماد به نفس برسم و در این صورت است که بقیه هم من را باور خواهند نمودد و به من احترام خواهند گذاشت.

دکتر: درست است. شاید توانمندی من از نمره 100 ، 10 می باشد ولی همین نمره 10 را قبول دارم و باور دارم که می توانم نمرات بهتر هم کسب کنم چون خودم را قبول کرده ام. شاید فقط در پله دوم هستم ولی اگر فقط نگاهم به پله های بالاتر باشد و شرط خودباوری و اعتماد به نفس و ارزشمند بودن خود را رسیدن به پله 3 ام قرار دهم اولا به احتمال زیاد به این پله نخواهم رسید و در صورت رسیدن به پله 3 ام ، باز هم خود را ارزشمند ندانسته و طبق عادت ذهنی، شرط ارزشمند بودن خود را رسیدن با پله بالاتر یعنی پله 4 ام قرار خواهم داد.

واقعیت وجودی ما ، چیزی است که الان وجود دارد و ما الان هستیم با داشته های فکری، معنوی و مادی و گذشته سپری شده خود. ولی از چه زویه ای به این واقعیت نگاه کنیم که برای من کارایی داشته باشد. مثلا من در امتحان از بین 100 نفر ، 50 ام شده ام، می توانم نگاهم این باشد که از 50 نفر جلوترم و می تواند نگاهم این باشد که از 50 نفر عقب تر هستم. کدام دیدگاه کارآمد است به به حس ارزشمندی می دهد و من را به جلو تر هدایت خواهد نمود؟


آشنا: یعنی نگاهمان به مسایل طوری باشد که احساس خوش آیندی به ما دست دهد.

دکتر: بله احساس رضایتمندی و خوشنودی. تعریف سلامتی روانی هم همین است. سلامتی روانی یعنی احساس رضایتمندی و خوشنودی از زندگی.

آشنا: بله هدف خشنودی از زندگی است یکی شاید با یک مسافرت خارجی از زندگی خشنود شود و دیگری از رفتن به پارک محله و شب نشینی در آنجا.

دکتر: بلی در این صورت هر دو نفر از نظر روانی سالم هستند.

آشنا: وقتی با این نگاه به رضایتمندی از زندگی می رسیم و از نظر روانی سالم هستیم ولی شاید تلاش بیشتر را در ما باعث نشود؟

دکتر: شاید همه جا هم تلاش بیشتر لازم نباشد مهم سلامتی روانی است که رسیده ایم. می دانید مشکل برخی از ما چیست؟ مثل این است که چوبی را به خود بسته ایم و به انتهای آن سیبی را آویزان کرده ایم و سیب در 2 متری ما قرار دارد و هر چه می دویم به سیب نمی رسیم. یعنی به دنبال هدف هایی هستیم که هیچ موقع به آن نمی رسیم. یعنی معیاری برای خوشبختی و رضایت از زندگی تعریف نکرده ایم. خوشبختی همیشه چند قدم جلوتر از ماست.

در کشورهای پیشرفته از نظر اجتماعی، مردمی را می بینیم که از زندگی رضایت دارند و از نظر سلامت روانی در وضعیت بالایی قرار دارند ولی وقتی به خانه هایشان می روی می بینی که در یک آپارتمان کوچک زندگی می کنند. در حالیکه طبقه متوسط به بالای کشور ما، در یک آپارتمان نسبتا بزرگ هم زندگی می کند ولی از زندگی راضی نیست و شرط شاد بودن و رضایت از زندگی را رسیدن به چیزهای دیگر قرار داده است. برای اینکه یاد نگرفته ایم چگونه می توانیم از وضعیت موجود خود شاد باشیم و در این وضعیت موجود نمی توانیم خود را خوشبخت ببینیم.

تازه از هیچ چیز هم راضی نیستیم از شغلم راضی نیستم ،از پدر و مادرم راضی نیستم ، از عروسی ام راضی نیستم ، از دوستم راضی نیستم ،از هیچ چیز راضی نیستم.

خوب از این چیزهایی که داری شاد باش و راضی باش، قدر اینها را بدان، در همین موقعیتی که هستی خودباوری داشته باش . در همین موقعیت که هستی ارزشمند هستی و دوست داشتنی. با اینها از زندگی لذت ببر. احساس خوشبختی بکن. و طبیعتا برای رسیدن به امکانات بیشتر و بهتر هم تلاش بکن. برای رسیدن به خوشبختی و اعتماد به نفس، برای داشتن خودباوری، برای خود شرط رسیدن به فلان پله را قرار نده. و مطمئن باش در آن پله نیز احساس خوشبختی نخواهی نمود اگر نتوانی در این پله ای که هستی احساس خوشبختی بکنی. اگر نتوانی در این پله دیدگاهت را نسبت به زندگی عوض کنی در آن پله هم نخواهی توانست. عوض آنکه رسیدن به پله بعد ی را هدف خود قرار دهی ، تغییر نگرش به زندگی را هدف قرار بده.


--------------- پایان جلسه دوازدهم مشاوره

_________________
معتقدم راه درمان IBS افزایش سطح سلامتی روانی با بهبود مهارت های زندگی و بهبود هوش هیجانی است. چونکه عامل IBS همین امر است. هرچند مصرف داروهای روانپزشک برای آی بی اس، در بازه زمانی محدود، لازم به نظر می رسد.


بالا
 پروفایل ارسال پیغام خصوصی  
 
پستارسال شده: سه شنبه مرداد 28, 93 4:19 pm 
آفلاین
مدیر گروه
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: شنبه فروردین 3, 92 8:32 pm
پست: 727
محل اقامت: تبریز-IBS از نوع LG
آشنا: آقای دکتر، ما یک انجمن 200 نفری اینترنتی در مورد IBS داریم و تجربیات و مشکلات خود را با هم در میان می گذاریم. یکی از بحث هایی مطرح می شود این است که آیا IBS ریشه ژنتیکی دارد و بر اثر عدم توانایی فرد در تحمل فشارهای محیط ، این ژن عمل می کند و شخص IBS می گیرد یا نه. چون هنوز علم در این زمینه به جوا ب نهایی نرسیده است.
من دیدگاه هم این است که واقعا چه اهمیتی دارد که دنبال این بحث تخصصی باشیم. فقط کافیست دنبال این باشیم خودمان را از دست علایم این بیماری راحت کنیم و گرنه وارد شدن به این بحث های تخصصی مشکلی را حل نخواهد نمود چونکه در این زمینه اطلاعاتمان بسيار اندک است و تخصص نداریم. بیماری IBS با مجموعه علایم آن مشخص است و عارضه خاصی هم بر بدن نمی گذارد همینکه این علایم را از بین ببریم و یا کاهش دهیم بیماری هم از بین رفته یا کاهش یافته است و همچنین باید مهارت زندگی کردن با این نارحتی را در خود کسب کنیم.
تازه اگر به فرض ثابت شود که که بیماری ریشه ژنتیکی دارد آیا مشکلی حل خواهد شد فقط انگیزه مان به بهبودی را کاهش می دهد .

دکتر: درست است. من همیشه این مثال را می زنم که ما با ماشین در جاده ای می رویم و ماشین پنچر می شود چکار می کنیم و اولویت اول ما چیست. مشخص است پیاده شده و تایر را عوض می کنیم و به راه خود ادامه می دهیم. دنبال این نمی گردیم که ماشین چرا پنچر شد. شاید برای یک پنچر گیر موضوع قابل بررسی باشد و زود هم علت را تشخیص دهد.

IBS جزء بیماری های روان تنی (سایکوسوماتیک ) است. یک اختلال روان تنی است و نیز یک سندرم هم است یعنی مجموعه ای از علایم در بدن است که علت آن مشخص نیست. اگر علت علایم ، مشخص شود دیگر سندرم گفته نمی شود.

در ناراحتی IBS که یک بیماری روان تنی است وضعیت روانی فرد، تاثیر زیادی در علایم این ناراحتی دارد به همین خاطر اگر بتوانیم کیفیت وضعیت روانی خود را بهبود بخشیم علایم بیماری کاهش خواهد یافت. مشکلات روانی هم اکثرا بحث ، مسایل روزمره است. بحث مهارت های زندگی است و هر چه فردی که مهارت های زندگی مثل مدیریت استرس ، مدیریت خشم ، و یا مهارت تصمیم گیری بهتری داشته باشد علایم IBS کمتری هم خواهد داشت.


آشنا: تقریبا همه اعضاء انجمن می گویند که هر موقع آرامش داشته باشند علایم IBS هم کاهش می یابد، آرامش که از بین می رود علایم IBS افزایش می یابد. آقای دکتر، آیا این امکان وجود دارد که شخص یک سری مسایل و مشکلات فکری داشته باشد، صرف نظر از اینکه آرامش داشته و یا نداشته باشد، ، ولی خودش متوجه نباشد؟

دکتر: بله خیلی زیاد. اولا 50 درصد کسانی که افسرده هستند خودشان نمی دانند که افسرده اند. ثانیا در IBS و سایر بیماری های روان تنی ، فقط بحث افسردگی و اضطراب و یا وسواس فکری و مشکلات مشابه مطرح نیست، شاید مشکل مان ، نداشتن مهارتهای زندگی باشد. یعنی فرد یک مسئله ساده اختلاف با همسر را نمی تواند حل کند، تنشی که در کار ایجاد می شود را نمی تواند حل کند، برای آینده خود نمی تواند تصمیم بگیرد ، مهارت کنترل خشم، مهارت همدلی و تعامل با بقیه و مهارتهای مشابه را نداشته باشد.

آشنا : فشار و استرس کنکور و امتحان ، استرس بیکاری و عدم توانایی در حل برخی مسایل زندگی، دلایلی هستند که اعضای انجمن غالبا شروع بیماری را به آن ارتباط می دهند.

دکتر: بله ، جسم و روان ، جدا از هم نیستند و واکنش های روانی ، براحتی می تواند علایم جسمانی ایجاد کند. در این انجمن اگر رویکردتان این باشد که چرا این بیماری ایجاد شده است چون در انجمن بحث خودیاری مطرح است و اعضاء، تخصصی در پزشکی ندارند از بحث ها نتیجه ای گرفته نخواهد شد. ولی اگر رویکردتان این باشد که چکار کنیم علایم این ناراحتی را کاهش دهیم چطور می توانیم این سندرم را آرامتر کنیم رویکرد درستی در پیش گرفته اید.

_________________
معتقدم راه درمان IBS افزایش سطح سلامتی روانی با بهبود مهارت های زندگی و بهبود هوش هیجانی است. چونکه عامل IBS همین امر است. هرچند مصرف داروهای روانپزشک برای آی بی اس، در بازه زمانی محدود، لازم به نظر می رسد.


بالا
 پروفایل ارسال پیغام خصوصی  
 
پستارسال شده: چهارشنبه مرداد 29, 93 3:01 pm 
آفلاین
مدیر گروه
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: شنبه فروردین 3, 92 8:32 pm
پست: 727
محل اقامت: تبریز-IBS از نوع LG
دکتر: بحث جلسه قبل در مورد اعتماد به نفس بود می توانید نظر خور را در این مورد بیان کنید؟

آشنا: آنچه من از جلسه قبل متوجه شدم این است که ما باید خودمان را در همان موقعیت و با همه داشته هایمان باور داشته باشیم و خود را ارزشمند بدانیم و از زندگی راضی بوده و از زندگی لذت ببریم. برای ارزشمند بودن خود ، شرط قایل نشویم که باید به فلان پله برسم تا ارزشمند شده و خود را باور داشته باشم و یا احساس خوشبختی کنم و یا اگر در فلان پله باشم من لایق این خواهم بود تا به من احترام گذاشته شود.

وقتی به گذشته خود نگاه می کنم در دوران دبیرستان من بسیار خجالتی بودم و حتی وقتی فامیل نزدیک هم مهمان می آمدند از آنها قایم می شدم. با خود فکر می کردم من چیز ارزشمندی که به خاطر آن من قابل احترام باشم ندارم ولی اگر از فلان رشته دانشگاهی قبول شوم و به یک درجه تحصیلی برسم در آن صورت من لایق این خواهم بود که به من احترام بگذارند. و الان باز هم همان طرز فکر را به نوعی در ضمیر ناخودآگاه خود می بینم. باید من فلان شغل یا سمت را داشته باشم یا صاحب فلان شرکت شوم تا ارزش و احترام من بیشتر شود. و شرط ارزشمندی خود را پیشرفت شغلی در نظر می گیرم و اگر نرسم نالایق هستم و غیر ارزشمند. و جالب اینجاست که در این 15 سال هم به این پیشرفت شغلی هم نرسیده ام.

مسئله دیگری که متوجه شده ام این است که من شرط ارزشمند بودن خود در نزد خود را ، ارزشمند بودن خود در نزد دیگران قرار داده ام.

البته به نظر می رسد بجای شرط گذاشتن برای خود جهت ارزشمند بودن در نزد مردم شاید بهترین روش برای کسب ارزشمندی و احترام در نزد دیگران، پیشقدم شدن در ارزشمند دانستن دیگران و احترام قایل شدن به آنها و محبت کردن به دیگران باشد. چون اگر ارزشمندی من به سمت و یا ثروت باشد اگر اینها را از دست بدهم پس دیگر ارزشمند نخواهم بود.

دکتر: بله درست است. ما می آییم و یک معیار ارزشمندی تعیین می کنیم ولی آیا فکر نمی کنید ما این معیارها را یک طرفه تعریف می کنیم. یعنی از طرف دیگران هم برای خود معیار ارزشمندی تعیین می کنیم و از طرف دیگران برای خود تصمیم می گیریم.

مثال بزنم: پزشک متخصص بد اخلاقی را در نظر بگیرید که مردم به علت نیاز به تخصص او بهش مراجعه می کنند ولی وقتی از کسی می پرسی نظرت در مورد این پزشک چیست . می گوید اون دکتر را می گویی ولش کن آدم نیست که. یعنی برای او ارزش و احترام بیش از تخصص او قایل نیستند. یعنی تخصص برای او ارزش و احترام نمی آورد.


آشنا: بر اساس ارزشهایی که در جامعه وجود دارد و اینکه جامعه به چه چیرهایی ارزش می نهد طبیعتا افراد جامعه سعی می کنند با دستیابی به این معیارها ، خود را نزد افراد جامعه ارزشمند سازند. ولی من فکر می کنم اینها صوری و غیر واقعی اند.
معیارهایی واقعی هستند که برآورده کننده نیازهای واقعی درونی افراد جامعه باشند همه دوست دارند از طرف دیگران ارزشمند باشند به آنها احترام گذاشته شود محبت ببینند مورد تمجید قرار گیرند . این نیازها در انسانها شدید تر است پس تاثیرگذار تر هم می باشند. پس چنانچه من بتوانم این نیاز افراد را برآورده کنم با ارزشمند کردن دیگران ، خود توسط آنان ارزشمند خواهم شد. یعنی انسانها ناخودآگاه به طرف کسی که نیازهایشان را برآورده می کند کشش دارند هرچه این نیاز شدید تر باشد کشش و جذب هم بیشتر خواهد بود. پس این روش برای کسب ارزشمندی از جامعه شدیدتر ، واقعی تر و پایدارتر است و بازخورد سریع دارد.

دکتر: کاملا درست است. مطلبی که می خواهم بگویم شاید کمی تخصصی باشد. انسان یک سری باورهای مرکزی دارد. این باورهای مرکزی همان دیدگاه های بنیادین او هستند که بر اساس آن محیط را تفسیر می کند. یکی از این دیدگاهای بنیادین ، دیدگاه ارزشمندی خود است. چون باورهای انسان در مورد ارزشمندی خود خیلی مهم هستند.

در واقع اگر دقت کنیم مشکلات عمده جامعه ما هم از همین امر ناشی می شوند. چرا در کشورهایی که از نظر اجتماعی پیشرفته هستند مثل نروژ و سوئد ( البته آمریکا از نظر علمی پشرفته است ولی از نظر اجتماعی زیاد پیشرفته نیست) تنش نیست و آرامش حاکم است. در حالی که در جامعه ما تنش زیاد است. یک پارامتر هم آن است که فرد به چه میزان می تواند نیازهای ارزشمندی خود را از جامعه دریافت کند و تنش های موجود در جامعه از عدم برآورده کردن همین نیازهای ارزشمندی فرد می باشد.

مثلا در رانندگی چرا این همه دعوا و اختلاف پیش می آید برای اینکه هر کس معتقد است که حق او پایمال می شود.
در اداره چرا میان مراجعه کننده و کارمند اختلاف است چون هرکس فکر می کند آن ارزش و احترامی که باید به او گذاشته شود دریافت نمی کند.
چرا میان زن و شوهر اختلاف پیش می آید . برای اینکه هر کدام معتقدند ارزش و احترام لازم به او گذاشته نمی شود.
چرا نوجوانان با والدین خود اختلاف دارند؟ برای اینکه فکر می کنند در ک نمی شوند و ارزش لازم به آنها داده نمی شود.

همه به دنبال کسب احترام و دریافت ارزشمندی از جامعه و محیط هستند ولی به آنچه که می خواهند نمی رسند و دریافت نمی کنند. ریشه مسئله آن است که از روی آموزشی که از مشاهده رفتارها و گفتارها حاصل شده است معیارهای ارزشمندی مشخصی در این افراد حاصل شده است.


آشنا: ولی اینکه چطور این ارزش و احترام را از بقیه کسب کنند آیا راهش را بلد نیستیم؟

دکتر: نه اینکه راهش را بلد نیستیم بلکه فقط می خواهیم که به من ارزش قایل شوند من مورد احترام قرار گیریم تا اینکه تمایل داشته باشم به دیگران احترام و ارزش بگذارم.

آشنا: من در جایی خواندم که در روابط زن و شوهر ، وقتی من سه بار محبت می کنم ولی یک محبت دریافت می کنم احساس می کنم که بازنده هستم و این احساس بازندگی مانع ادامه رفتار محبت آمیز از جانب من می شود. در حالی که باید این نگرش را داشته باشم که اگر می خواهم محبت بیشتر دریافت کنم باید محبت بیشتری ابراز کنم در این صورت به هدف خود که کسب محبت بیشتر است خواهم رسید.

دکتر: یک مثال دیگر هم من بزنم. روزی با استاد د انشگاهی صحبت می کردم گلایه می کرد که من به جامعه این همه خدمت می کنم ولی به من ارزش قایل نیستند گفتم می توانید یکی از آخرین مواردی که به شما ارزش قایل نشده اند را بگویید؟ گفت: مثلا همین دیروز رفتم آجیل فروشی. شاگرد آجیل فروش آنجا من را معطل کرد و به من احترام لازم را نگذاشت. گفتم: یعنی شما معیار ارزشمندی تان ، میزان احترام یک شاگرد آجیل فروش به شماست؟

می خواهم بگویم که آنچه در ذهن ما، بعنوان معیارهای اررزشمندی تعریف شده اند، مهم می باشند. مثلا وقتی سوار ماشین هستم و راننده ماشن دیگر جلو من می پیچد اگردر ذهنم ، معیار ارزشمندیم، مراعات شدن حقوق رانندگیم توسط دیگران باشد با این عمل احساس توهین خواهم کرد.
گاهی شده است که آقا به مهمانی رفته و برایش چای کم رنگ آورده اند . آمده در خانه دعوا راه انداخته که بله به من در مهمانی بی احترامی شده . چرا؟ چون چای کم رنگ بهش آورده اند. آیا احساس ارزشمندی من به کم رنگ یا پر رنگ بودن چای وابسته است.


آشنا: معیار ارزشمندی من، آیا بهتر است وابسته به نظرات دیگران در مورد من باشد یا وابسته به نظرات خودم در مورد خودم؟

دکتر: در واقع سئوال شما این است که آیا معیارهای ارزشمندی باید بیرونی باشند یا درونی؟

خیلی خوب است که الویت های معیارهای ارزشمندی ما درونی باشد یعنی وابسته به نظرات دیگران از ما نباشد. چون اگر اهم معیارهای ارزشمندی ما بیرونی باشد این معیارها ثابت نخواهد بود و به نوعی خارج از کنترل ما خواهند بود. چون افراد مختلف دیدگاه های مختلف برای ارزشمندی دارند. پس سعی کنیم الویت معیارهای ارزشمندی خود را درونی انتخاب کنیم.


آشنا: یکی از اشتباهات بزرگ من در زندگیم این بود که فکر می کردم طرز فکر و رفتار دیگران در برخی موارد اشتباه است و من باید اینها را اصلاح کرده و تغییر دهم و مشخص است که این نوع نگرش چه لطمه شدیدی به روابط با دیگران وارد می کند یعنی به نوعی معیار ارزشمندی خود را ایجاد تغییر در دیگران قرار داده بودم در حالی که اگر در این مدت الویت اول معیارهای ارزشمندی من، در دورن خود و برای الویت دومم با معیارهای پذیرفته شده جامعه جلو می رفتم بسیار موفق تر و شاداب تر بودم و رضایت بیشتری از زندگی کسب می کردم.

دکتر: در جامعه پیشرفته، سیستم این طور تعریف شده است که انسان در جامعه ارزشمند است و در هر کاری و تصمیمی اولویت و مبنا باید ارزش گذاشتن به انسان باشد.
مثلا شما در ایران به یک هتل می روید احساس می کنید که امکانات مناسب برای شما فراهم نیست و احترام و ارزشی به شما قایل نمی شوند و احساس می کنید که پولتان را دور انداخته اید. در حالی که اگر به یکی از هتل های کشور پیشرفته هم نه، همین ترکیه، برویم چنان شما را تحویل می گیرند و به شما احترام می گذارند و تلاش می کنند حداکثر امکانات ممکن را برای شما فراهم کنند که شما احساس می کنید خیلی ارزشمند هستید و شانتان خیلی بالاست در نتیجه این احساس به شما دست می دهد که پولتان را دور نینداخته اید.

اگر من در جامعه جهان سومی مثل جامعه خودمان، بخواهم این ارزشمندی مورد نیازم را از جامعه بگیرم عملا موفق نخواهم بود مگر اینکه بیایم روی خودم سرمایه گذاری کنم بتوانم خود را به این باور و یقین برسانم که باید آنقدر به افراد جامعه احترام بگذارم و برایشان ارزش قایل بشوم که بتوانم آن ارزشمندی و احترام لازمی را که دوست دارم و لازم دارم را کسب کنم. دقت شود که این احترام و ارزشمندی دیگران ، نه از روی اجبار و تصنعی، بلکه از باورها و ارزشهای دورنی سرچشمه می گیرد یعنی در درونم همه انسانها را قابل احترام و ارزشمند تعریف می کنم و از احترام به آنها لذت ببرم و این محبت و احترام از درونم بجوشد در نتیجه تاثیرش و درک متقابل در انسانها هم بیشتر خواهد بود. دقت کنید این معیار من درونی است یعنی ارزشمند بودن انسانها در ذهن من وابسته به جایگاه یا رفتار و میزان وابستگی آنها به من نیست در نتیجه پایدار است. و مطمئنا بازخور سریعی هم خواهد داشت و من را تشویق خواهد نمود که رفتار را ادامه دهم.


آشنا: آیا می توان گفت که ریشه مشکلات من در معیارهای ارزشمندی من قراد داشته است؟

دکتر: بلی. یکی از مشکلات نگرشی شما این بوده است که :

اولا: معیارهای ارزشمندی خود را بیرونی تعریف کرده بودید. یعنی وابسته به دیگران تعریف کرده بودید. می گفتید اگر دیگران در مورد من این چنین فکر کنند من ارزشمند خواهم بود.
ثانیا: تک بعدی تعریف کرده بودید ، یعنی می گفتید تنها معیار من برای ارزشمندی ، خوب درس خواندن من است. در حالی که می توانستید معیارهای ارزشمندی دیگری مثل خوب ارتباط برقرار کردن با دیگران، شوخ طبع بودن، ورزشکار بودن، اهل کمک کردن به دیگران بودن و مشابه اینها راهم معیار ارزشمنیدی قرار دهید.

ثالثا: آینده نگر تعریف کرده بودید. یعنی معیار ارزشمندی تان دم دست نبود و قرار بود در آینده بدست آورید. که اگر فلان مدرک را کسب کنم ارزشمند خواهم بود . ولی فعلا زیر پایتان خالی بود و خود را بی ارزش می پنداشتید.

در حالی که اگر معیارهای ارزشمندی تان را درونی، چند بعدی و در زمان حال و مطابق با امکانات دم دست و موجود تعریف می کردید در این صورت آن ارزشمندی را که لازم داشتید می توانستید براحتی کسب کنید و به اعتماد به نفس لازم برای پیشرفت بیشتر در زندگی و برقراری ارتباط با اطرافیانتان بپردازید.

ارزشمندی پارامتر بسیار مهمی است که هر انسانی از بدو تولد تا مرگ بدنبال آن است و بصورت ذاتی در انسان وجود دارد. ولی معیارهای ارزشمندی بر اساس زمینه ژنتیکی، محیط دوران کودکی، معیارهای خانوادگی، معیارهای جامعه برای ما تعریف و تثبیت می شود.

وقتی چشم باز می کنیم و در خانواده می شنویم که فلان جور حرف نزن ، بچه بدی می شوی( یعنی بی ارزش می شوی) ، آنطور رفتار نکن پشت سرمان بد می گویند ( یعنی بی ارزش می شویم)، اگر فلان کار را بکنی کسی با تو حرف نمی زند( یعنی بی ارزش می شوی)، با این حرف ها ، معیارهای ارزشمندی برای کودک آموزش داده می شود و خانواده ناخودآگاه، معیارهای ارزشمندی کودک را وابسته به دیگران برای کودک یاد می دهد و کودک یاد می گیرد دائم باید مراقب عکس العمل دیگران باشد. وقتی بزرگتر می شود دائم به او تکرا ر می کنیم که درس بخوان ، درس نخوانی بچه بدی می شوی و کسی دوستت نخواهد داشت. فقط اگر نمره 20 بیاوری معلم به تو صد آفرین خواهد گفت و بچه به تو هورا خواهند کشید. حتی اگر ورزشکار باشی و یا هنرمند باشی ارزش خاصی نداری و فقط به درس تاکید می شود. خوب در این صورت کودک فقط با یک معیار بزرگ می شود و آن خوب درس خواندن است.
بعضی از خانواده ها هم معیار مهم را پول تعریف می کنند و از کودکی پول را معیار احترام و مورد توجه واقع شدن در جامعه به او یاد می دهند.


آشنا: شاید والدین با هم حرف می زنند و خطابشان به کودک هم نیست و کودک فقط می شنود و حرفی هم نمی زند ولی ناخودآگاه معیارها به او آموزش داده می شود.

دکتر: و یواش یواش معیارها در او شکل می گیرد و وقتی بزرگ شد همیشه دنبال این است که دیگران در مورد او چه قضاوتی می کنند یا فلان کس چه مقدار پول دارد تا به همان میزان به او احترام بگذارد یا سطح تحصیلات او چقدر است تا به آن میزان به او احترام کند و یا چون من پولم یا مدرکم ، سمت ام، نمره ام از او کمتر است پس من ارزشم از او کمتر است. چون فقط یک معیار برای ارزشمند بودن دارم.

در محیط کاریتان، شاید یک کارگر است با سطح سواد پایین ، سطح درآمد کم، و موقعیت شغلی پایین. ولی همه برایش می میرند، برایش احترام قائلند. ولی شاید مدیری هم در آن محیط باشد که در این معیارها از او بسیار بالاتر است ولی کسی ارزشی برایش قائل نیست و احترام به او، صوری و ظاهری و اجباری است. چرا اینطور است. برای اینکه آن کارگر چون خود را قبول دارد دیگران را هم می تواند قبول کند و می تواند خود را به دیگران هم بقبولاند.

بلد است چطور دلها را بدست بیاورد.
چون به خود اررزش قایل است می تواند به دیگران هم ارزش قایل شود در نتیجه می تواند ارزشمند بودن خود را به دیگران هم بقبولاند.

ولی اگر من به خود ارزش قایل نشوم و خود را قبول نداشته باشم. به دیگران هم ارزش قایل نخواهم بود . چون خیلی مشکل است که کسی خود را بی ارزش بداند ولی دیگران را ارزشمند تلقی بکند. با بی ارزش دانستن دیگران، دیگران هم او را بی ارزش خواهند دانست.


آشنا: آقای دکتر، من در بکار بردن کلمات احترام آمیز و محبت آمیز مشکل دارم. مثلا نمی توانم بگویم عزیزم، جانم، بردارم، خوشگلم، فدات شم، قربانت برم، عشق من، دوستت دارم، آقایی ، کوچکتم، یا نمی توانم از دیگران تعریف و تمجید کنم و موفقیت هایشان را به آنها تبریک بگویم. یعنی دوست دارم بگویم و می دانم که باید بگویم تا سطح روابطم را بالاتر ببرم ولی نمی توانم .
آیا می توان گفت که به نوعی به بقیه ارزش قایل نیستم یا زورم می آید تا اینها را بگویم یا خجالت می کشم یا مهارت گفتنش را ندارم. البته این رفتار خود را هم توجیه می کنم و با خود می گویم عمل و رفتار باید این مفاهیم را انتقال دهند.

دکتر: در واقع با عدم بکار بردن این کلمات محبت آمیز، نیاز ارزشمندی اطرافیانم را برآورده نمی کنم. به نوعی آنها را بی ارزش می دانم و می خواهم سطح ارزشمندی آنها را پاین بیاورم. چرا؟ برای اینکه خود را بی ارزش می دانم. برای اینکه خود را قبول ندارم. برای اینکه خود را باور ندارم. و وقتی خود را بی ارزش می دانم و خود را قبول ندارم چطور می توانم به دیگران ارزش قایل شده و قبولشان داشته باشم. ناخودآگاه می خواهم با پایین آوردن سطح ارزشی آنها، ارزش خود را در نزد خود یا نزد دیگران بالا ببرم.

برخی از مراجعه کنندگان، به خانم منشی من هم، لفظ دکتر را استفاده می کنند. در حالی که می دانند ایشان دکتر نیستند. ولی می دانند که اگر دکتر بگویند کارشان راه می افتد در ضمن این توانایی را هم دارند که بتوانند این لفظ را استفاده کنند.

در واقع این افراد، سطح اعتماد به نفس و سطح ارزشمندی شان بقدری بالاست که در بکار بردن کلماتی که سطح ارزشمندی بالای دیگران را می رساند مشکلی ندارند و خیلی راحت انجام می دهند.


آشنا: من با افراد همطراز و مخصوصا زیر دست ، خیلی راحت ارتباط برقرار می کنم و حتی می توانم همدردی بکنم. ولی افرادی که بالا دست من هستند اصلا دوست ندارم با آنها ارتباط داشته باشم و حتی با دوستانی ارتباط دارم که نتوانسته اند به موقعیت های شغلی و یا موفقیت دست یابند. من نمی توانم موفقیت افراد را به آنها تبریک بگویم. ریشه این رفتار من چیست؟

دکتر: وقتی که سطح ارزشمندی خود را پایین می بینیم اعتماد به نفس ما و باورهای ما ، اجازه ارتباط با افراد با ارزشمندی پایین تر را به ما می دهد و می توانیم باور کنیم که می توانیم با این افراد ارتباط برقرار کنیم. ولی وقتی سطح ارزشمندی فردی را بالاتر از خود بدانیم دیگر آن اعتماد و ارزش را به خود قایل نمی شویم که می توانیم با این فرد ارتباط برقرار کنیم و سطح باورهای ما این اجازه را به ما نمی دهد. هرچند که فیلترهای ذهنیمان یا همان تحریفات شناختی مان ، دلایل و بهانه هایی را برایمان فراهم می کند تا با حقیقت روبرو نشویم.

آشنا: به نوعی شاید ریشه "ضعیف دوستی " من هم به همین امر مربوط می شود.

دکتر: شاید. در مقایسه با فرد ضعیف ، سطح ارزش مندی خود را بالاتر از او می بینیم سطح باورهای ما اجازه ارتباط با او را می دهد. چون ما به ارتباط نیاز داریم.

آشنا: حتی من در ازدواج ، شرط گذاشته بودم که سطح مالی خانواده طرف مقابلم، باید پایین تر از خانواده من باشد و در ذهن خود این دلیل را می آوردم که ازدواج با فردی که در سطح مالی همطراز یا پایین تر از من بزرگ شده است احتمال تداوم و پایداری ازدواج بیشتر است. ولی الان که فکر می کنم شاید دلیل واقعی آن همین امر باشد که سطح باورهای من اجازه ارتباط با فرد یا خانواده ای که از سطح مالی بالاتر از من باشند را به من نمی دهد و جرات و اعتماد اینکه می توانم با همچین خانواده و فردی ارتباط داشته باشم را ندارم.

دکتر: در پزشکی یک اصلاح داریم بنام "هموستاز" . "هموستاز" یعنی اینکه خصوصیات فیزیکی خون مثل، فشار خون، حجم خون، میزان اجزاء تشکیل دهنده خون و موارد مشابه همواره باید در یک مقدار مشخص و ثابتی باشد. اگر در بدن خون ریزی اتفاق بیفتد بدن ، هموستاز خون را در مقدار ثابت و مشخص اولیه نگه می دارد.

از نظر روانی هم یک "ثبات روانی" داریم مهم نیست سطح این "ثبات روانی" در فرد به چه میزان است به فرض 30+ است یا 20- . ولی ثابت بودن این سطح "ثبات روانی" پارامتر خیلی مهمی برای سلامتی روانی فرد می باشد. وقتی من به محیطی وارد می شوم که احساس کمبود به من دست می دهد این عمل یک ضربه به "ثبات روانی" من است و در نتیجه بطور ناخود آگاه برای حفظ این "ثبات روانی" ترجیح می دهم که به آن محیط نروم.

هدف از فیلترهای ذهنی یا همان تحریفات شناختی ، حفظ "ثبات روانی" می باشد. شاید این "ثبات روانی" یک ثبات طبیعی و کارآمد برای ما نباشد ولی حفظ این ثبات برای سلامتی روانی ام مهم است. مثلا وقتی خود را در سطح 10- می دانم. می خواهم این سطح ثبات را حفظ کنم و در نتیجه ، محیط را چنان تفسیر می کنم که من را در سطح 10- نگه دارد. اگر محیط را چنان تفسیر کنم که سطح "ثبات روانی" من از سطح 10- به 5+ برسد من را آشفته خواهد نمود. در نتیجه بطور ناخودآگاه تلاش خواهم کرد با تغییر تفسیر خود از محیط یا با تغییر شرایط ، "ثبات روانی" ام را حفظ کنم.

روشهای مختلفی برای کمک به حفظ "ثبات روانی" وجود دارد.

_________________
معتقدم راه درمان IBS افزایش سطح سلامتی روانی با بهبود مهارت های زندگی و بهبود هوش هیجانی است. چونکه عامل IBS همین امر است. هرچند مصرف داروهای روانپزشک برای آی بی اس، در بازه زمانی محدود، لازم به نظر می رسد.


بالا
 پروفایل ارسال پیغام خصوصی  
 
پستارسال شده: چهارشنبه مرداد 29, 93 7:57 pm 
آفلاین
مدیر گروه
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: شنبه فروردین 3, 92 8:32 pm
پست: 727
محل اقامت: تبریز-IBS از نوع LG
آشنا: آقای دکتر، من احساس می کنم در آموزش تئوری مسائل پیشرفت دارم و اصولا در هر کاری اول تئوری را یاد می گیریم و با اصول و تئوری انجام کار آشنا می شویم و بعد به مرحله عمل می رسیم و مخصوصا وقتی بحث مهارتهای انسانی مطرح می شود و تغییر رفتار و نگرش مطرح است نیاز به تکرار و تمرین زمان بیشتری را می طلبد.

دکتر: البته در این مدت، به نظر من شما در سطح تئوری نمانده اید و تغییرات رفتاری براحتی در شما قابل مشاهده است و مهارتهای ارتباطی تان بهتر شده است. طبیعتا هر چه دانش و آموخته های ما اصولی و درست تر باشد تبدیل آن به مهارتهای ارتباطی و رفتاری راحت تر خواهد بود.

آشنا: برای تکمیل مهارتهای زندگی، چه مواردی را باید یاد بگیرم.

دکتر: ما جلساتمان را با یک هدف شروع کردیم و آن آی بی اس بود که می فرمائید خوشبختانه حل شده است.

آشنا: نه که کاملا حل شده. به نظرم در حال حل شدن است ولی نگاهم به آی بی اس کلا تغییر کرده و ایمان دارم که راه حل را یافته ام.

دکتر: مشکل اصلی شما، اضطرب اجتماعی ثانویه و آی بی اس بود که به نوعی حل شده یا در حال حل شدن هستند در ادامه به اضطراب اجتاعی اولیه رسیدیم آن هم به نظر من مقدار زیادش حل شده است.

در ادامه به مهارتهای ارتباطی شما پرداختیم و به تدریج آن را گسترش داده به مهارتهای زندگی پرداختیم و مباحثی مثل اعتماد به نفس و سبک های ارتباطی را مطرح کردیم مهمترین موضوعاتی که نیاز است تقویت شوند مهارتهای حل مسئله و تصمیم گیری و مقابله با مشکلات می باشد.که خوب است با اینها هم آشنا شده و در خود تقویت کنید.
شما باید با مسایل درگیر شده و مطالب گفته شده را تمرین و تکرار کنید و در صورت نیاز با جلسات ماهانه به رفع اشکال و تمرین بپردازیم.



--------------------- پایان جلسه سیزدهم مشاوره

_________________
معتقدم راه درمان IBS افزایش سطح سلامتی روانی با بهبود مهارت های زندگی و بهبود هوش هیجانی است. چونکه عامل IBS همین امر است. هرچند مصرف داروهای روانپزشک برای آی بی اس، در بازه زمانی محدود، لازم به نظر می رسد.


بالا
 پروفایل ارسال پیغام خصوصی  
 
پستارسال شده: شنبه شهریور 1, 93 4:13 pm 
آفلاین
مدیر گروه
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: شنبه فروردین 3, 92 8:32 pm
پست: 727
محل اقامت: تبریز-IBS از نوع LG
-----------------تاریخ مشاوره: 30 مرداد 93

آشنا: به نظر می رسد برای رهایی از IBS ، عملا باید همزمان از روشهای چندگانه استفاده نمود مثلا پرهیز از غذاهای مضر و استفاده از مواد غذایی مفید، ورزش برای ایجاد آرامش و نشاط، داروهای آرام بخش زیر نظر متخصص روان پزشکی در مواقع لزوم ، مشاوره و اصلاح نگرش به زندگی و بهبود مهارتهای زنگی مثل مهارت مقابله با استرس و هر آنچه که به داشتن فکر آرام در ما کمک کند.
مطمئنا با این روشها ، بسته به میزان موفقیت ما در استفاده از روشهای ترکیبی فوق، نشت گاز کاهش یافته یا از بین خواهد رفت.در این مسیر روزهایی خواهد بود که من نشت گاز خواهم داشت و یا اگر بدبینانه به مسئله نگاه کنیم شاید این مشکل من اصلا حل نشود چطور با این ناراحتی نشت غیرارادی زندگی معمولی خود را داشته باشم.
یعنی با وجود نشت دائمی غیر ارادی، بتوانم بطور منظم سر کار بروم، در کار در جلسات کاری شرکت کنم، به دوره های آموزشی بروم به، مهمانی ها بروم، به مراسمات بروم ، به باشگاه ورزشی بروم به قرار مدارهایم برسم ، سوار تاکسی و اتوبوس شوم. خلاصه آنکه مثل یک فردی که نشت ندارد بتوانم از زندگی لذت ببرم.

سئوال من بطور واضح این است که من ناراحتی IBS نشت غیر ارادی گاز روده دارم که گاها بسیار هم بدبو است بدون آنکه کنترلی داشته باشم گاز روده ام بطور تدریجی و غیر ارادی خارج می شود چطور با وجود این مسئله ، مثل فرد عادی در جامعه زندگی کنم مثل فردی که مثلا بیماری قند دارد ولی علیرغم این بیماری ،به زندگی عادی خود ادامه می دهد هرچند که در مقایسه بیماری قند با نشت غیر ارادی گاز روده، در بیماری قند اطرافیان، از این بیماری آسیبی نمی بینند ولی در IBS اطرافیان هم متاثر شده و از بوی بد اذیت می شوند.

من جوابی که به نظرم می رسد و استنباط من از جلسات اولی که در مورد IBS بود این است که احساس همدردی دیگران را باید جلب کنیم. و نگرش دیگران را به نشت گاز را اصلاح کنیم که غیر عمدی است و غیر ارادی می باشد. داستان زیر را در اینترت چند روز پیش دیدم .... ( داستان کاوی در اتوبوس را به آقای دکتر تعریف می کنم. که در لینک زیر آمده است
http://www.ibsgroup.ir/froum/viewtopic.php?f=48&t=339&start=30#p4409

یعنی بتوانیم این بیماری را با دیگران مطرح کنیم و اطرافیان بدانند که نشت گاز عمدی نیست و با تغییر نگرششان به مسئله ، از آنها برای زندگی راحت تر کمک بگیرم. شاید 10 - 20 درصد افراد کمک هم نکنند و مسئله حادتر شود ولی احساس می کنم اگر این مهارت را داشته باشم و روش فوق را در پیش گیرم بهتر بتوانم مسئله را حل کنم. هر چند تجربه کوچکی که در این مورد دارم و مشکلم را با خانوادم و فامیل های درجه یک و دو فامیلهای خود و همسرم مطرح کرده ام و نیز با همکاران نزدیکم واکنشی که دریافت داشته ام بسیار مثبت و کمک کننده بود.
آیا این راه حل درست است و قابل اجراء؟ هرچند که با روحیه زود رنج و درونگرای خود و سطح پایین مهارتهای زندگی، اجرای این راه حل هم مسئله است چون فردی یک بعدی هستم که در دوران تحصیل تنها فکر و تمرکزم درس خواندن بود و بعد از آن هم کار کردن و علاقه به کار. ( جدیدا این ایده به ذهنم رسیده که نکند "کار کردن" تنها راه گذران زندگی و تنها مهارتی است که دارم و گرنه علاقه به کار واقعی نیست بلکه تنها راه ممکن برای بیان این مسئله است که ما هم سری تو سرها داریم )

دکتر: به نظر می رسد نشت غیر اردای گاز، از علایم IBS نباشد چونکه در انتها روده بزرگ دو اسفنکتر یکی ارادی و دیگری غیر اردای وجود دارد و آنچه باعث اختلال در دفع غیر ارادی گاز می شود اختلال در این اسفنکتر ها می باشد. بعبارت خیلی ساده ، یعنی دریچه خروج خوب بسته نمی شود.

اما در IBS مشکل در اسفنکترها نیست. در IBS مشکل، بیشتر ترس از دفع گاز است تا دفع گاز. این باعث می شود شخص همیشه ترس را با خود داشته باشد. که به آن فوبی ( ترس) اجتماعی ثانویه گفتیم. که منظور همین امر می باشد. بطور طبیعی در یک کلاس یک ساعته می توان دفع گاز را کنترل نمود.


آشنا: خیر آقای دکتر، این طور نیست. من علت را نمی دانم چیست ولی آنقدری که در خودم دید ه ام و در اینترنت از بقیه شنیده ام. نشت گاز مربوط به دفع ناقص می باشد و فرد احساس می کند که دفع کامل انجام نداده است و نیاز به دفع دارد ولی نمی تواند. مواد در روده باقی می مانند و تخمیر شده و طبیعتا بوی بدی هم تولید می کنند . من زمانی که چند روز دفع کامل داشته باشم . بطور کامل به دستشویی بروم اصلا احساس نشت ندارم. و گرنه ترس اجتماعی از دفع همیشه وجود دارد ولی چرا اگر دفع کامل بطور مستمر چند روز داشته باشم چرا این احساس نشت وجود ندارد. یعنی نشت واقعا وجود دارد و تخیل یا ترس نیست هرچند منشاء ا ش می تواند ترس و اضطراب باشد که با این امر دقیقا موافقم.

دکتر: درست است که نوعی از IBS داشتن نفخ است و نیز اسفنکتر داخلی تحت کنترل اعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیک است که خارج از کنترل ما هستند ولی اسفنکتر خارجی تحتت کنترل ماست.

آشنا: البته شما هم قبول دارید که مشکل از اسفنکتر خارجی نیست. به نظرم مشکل این است که به علت عدم دفع کامل، مدفوعی که زمان دفع آن فرا رسیده و باید دفع شود، دفع نمی شود و در انتهای روده بزرگ می ماند. با ماندن مدفوع در این قسمت، مدفوع تخمیر شده و دقیقا بوی مدفوع بصورت غیر ارادی نشت پیدا می کند.

دکتر: اگر میزان خروج گازهای روده ای که بصورت غیر ارادی خارج می شود اندازه گیری شود مقدار آن بسیار ناچیز خواهد بود چون بهر حال اسفنکتر خارجی تحت کنترل ماست.

آشنا: بله حجم گاز کم است بطوریکه خودم احساس خروج گاز ندارم بلکه احساس دفع ناقص دارم ولی چون بوی بسیار بدی دارد مثل ادکلن می ماند که مقدار کم آن ، بوی زیادی ایجاد می کند. شما زمان یک ساعته کلاس ها را مثال می زنید. یک ساعت که سهل است 15 دقیقه، نشستن در تاکسی هم گاهی اوقات غیر ممکن می شود و نشست بوی مدفوع توسط بقیه سرنشینان قابل احساس است.

البته با قرص آرام بخش مثل نور تریپیلین شاید تا 80 درصد نشت گاز کاهش می یابد. به نظر می رسد داروهای آرام ببخش ، اختلالی که در حرکات روده ایجاد شده است را به وضعیت عادی بر می گرداند و از گیر کردن مدفوع در روده بزرگ جلوگیری می کند. همانطور که می توان این آرامش را نه با قرص ، که با اصلاح فکر و دیدگاه به زندگی، ایجاد نمود که البته دائمی تر و کاربردهای چند جانبه خواهد داشت و به نوعی سکوی پرش خواهد بود.

اگر به بحث اول مان برگردیم. فرض کنیم که از انواع راه حل های ترکیبی اشاره شده استفاده کنیم و نتوانیم مشکل را بطور کامل حل کنیم و یا برخی از روزهای این مشکل را داشته باشیم ولی چطور با این بیماری زندگی کنیم، به سر کار برویم به کلاس برویم سوار تاکسی شویم ، به قرار مدارهای خود برسیم ، ازدواج کنیم و با این فرض که این نشت هم وجود دارد.

شما می فرمائید باید ترس از نشت گاز را در خود از بین ببریم، از بین بردن این ترس تدریجی خواهد بود شاید یکی دو سال طول بکشد شاید هم موفق نشدیم بر ترسهای اجتماعی مان غالب شویم در این صورت چطور می توانیم به زندگی عادی خود ادامه دهیم.
متخصصان گوارش می گویند که نگران نباشید IBS بیماری دیگری همراه با خود نمی آورد و عارضه ای ندارد از لحاظ جسمانی درست می گویند و حداکثر خود را تشدید می کند ولی عارضه فکری که با خود می آورد از خود IBS بدتر و شدتر است و بعلت عدم وجود آموزش در بیمار برای طرز کنار آمدن با بیماری، عوارض اجتماعی و فکری حادی برای بیمار ایجاد می کند..

دکتر: برای کنترل IBS برنامه چند بعدی تغذیه، ورزش، کنترل استرس و افزایش مهارتهای زندگی لازم است.
ولی وقتی IBS بصورت علایم شدیدی که حتی حضور در یک کلاس یکساعته را غیر ممکن می کند باشد اینجا دیگر IBS همراه با ترس از IBS مطرح است. که به نوعی این ترس شدید ناشی نشت که باعث تشدید علایم IBS شده است .از خود نشت شدیتر است. بطور خلاصه ، علایم ترس ناشی از نشت ، از خود نشت گاز شدیدتر شده است.

ولی اینکه می گویید چطور با این نشت غیر ارادی گاز که خواه از IBS باشد خواه از ترس ناشی از نشت، کناره آمده و به زندگی عادی خود ادامه دهیم . این امر یک بحث روان درمانی می باشد. یعنی ضمن پرداختن به راه حل های چند بعدی ، به این بعد هم پرداخته شود.


آشنا: بله مثلا من می دانم که ورزش برای سلامتیم و برای بهبود IBS بعلت نشاطی که در من ایجاد می کند بسیار مفید است. ولی وقتی به سالن بدنسازی می روم و می بینم که نشت دارم و مسئول سالن بطور معنی داری بو می کشد و با اسپری خوشبو کننده بدنبال از بین بردن بو است من دیگر جرات اینکه به بدنسازی بروم را از دست می دهم.

دکتر: خوب شما از کجا مطمئنید که اسپری را بخاطر شما می زند. اضطراب اجتماعی یعنی همین امر. یعنی امری که در اطراف اتفاق می افتد را به خودمان نسبت دهیم. طرف اسپری به سالن می زند من می گویم که پس حتما من نشت داشته ام.

آشنا: البته بوی نشت من برای من آشنا است و می توانم این بو را از سایر بوها تشخیص دهم. ولی اجازه دهید فرض کنیم که همین طور است و برای من لطفا راه حل ارائه دهید. بتوانم با وجود این نشت ،به همه امور عادی زندگی و کاری و اجتماعی ام برسم. به من یاد دهید که چطور با این بیماری زندگی بکنم. یعنی راه حلهایی را که تاکنون انتخاب کرده ام را کنار بگذارم. راه حل های من تاکنون اینها بودند
در جلسات کاری شرکت نکنم از قبول سمت که نتیجه آن شرکت در جلسات کاری بود اجنتاب کنم. در نتیجه پیشرفت کاری هم نداشته ام.
در دوره های آموزش شرکت نمی کنم. کلاس زبان انگلیسی را نیمه تمام رها کردم. به مهمانیها نروم . یا وسط مهمانی خارج شوم. ورزش بدنسازی نروم و مشابه اینها.

دکتر: همانطور که عرض کردم این یک بحث روان درمانی است یعنی بتوانیم روشهایی را در پیش بگیریم که مانع حضور ما در جمع نشود. البته این موضوع کمی پیچیده است و ابعاد مختلفی دارد و اجازه دهید در جلسه بعدی آن را شروع کنیم.

آشنا: من احساسم این است که اگر من بلد باشم چگونه با نشت، زندگی کنم خودبخود این مهارت، آرامشی به من خواهد داد که باعث خواهد شد نشت نیز خود بخود کم شود.

دکتر: حتما همین طور است.

------------------ پایان جلسه چهاردهم مشاوره

_________________
معتقدم راه درمان IBS افزایش سطح سلامتی روانی با بهبود مهارت های زندگی و بهبود هوش هیجانی است. چونکه عامل IBS همین امر است. هرچند مصرف داروهای روانپزشک برای آی بی اس، در بازه زمانی محدود، لازم به نظر می رسد.


بالا
 پروفایل ارسال پیغام خصوصی  
 
پستارسال شده: شنبه شهریور 8, 93 11:06 pm 
آفلاین
مدیر گروه
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: شنبه فروردین 3, 92 8:32 pm
پست: 727
محل اقامت: تبریز-IBS از نوع LG
سلامت روان برای مدت های زیادی در پشت پرده ای از انگ و تبعیض پنهان شده و اکنون پیشرفت علم بشر بستری برای بیان سلامت روان و پرداختن به آن را فراهم نموده است .از طرفی می دانیم که برای همه ی افراد سلامت روحی،جسمی و اجتماعی برای ساخت مسیر زندگی حیاتی است . همچنین ارتقاء آن در تمام دوران های زندگی لازم است. اما در برخی از دورانها نظیر
بلوغ
نوجوانی
پس از زایمان
بارداری
دوران تحصیل و ...

ممکن است پرداختن به آن مهمتر باشد.

سازمان جهانی بهداشت(who) سلامت روانی را اینگونه تعریف نموده است:

قابلیت ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران،تغییر و اصلاح محیط فردی و اجتماعی و حل تضادها و تمایلات شخصی به طور عادلانه،منطقی و مناسب.

دانستن ویژگی های افراد سالم و افرادی که دارای اختلالات روانی هستند جهت تشخیص کمک کننده است.

معمولاْ افرادی که از نظر روانی سالم هستند دارای ویژگی های زیر می باشند:

- نسبت به خود آرامش دارند و احساس امنیت می کنند.

- توانایی های خود را در حد واقعی ارزیابی می کنند،نه بیشتر و نه کمتر.

- به خود احترام می گذارند و کمبودهای خود را می پذیرند.

- به حقوق دیگران احترام می گذارند.

- می توانند به دیگران علاقه مند شوند و آن ها را دوست بدارند.

- می توانند احترام و دوستی دیگران را جلب کنند.

- می توانند نیازهای خود را برآورده سازند و برای دشواری هایی که در زندگی آنها پیش می آید راه حلی پیدا کنند.آنها قادرند خود بیندیشند و تصمیم بگیرند.

- قادرند مسئولیت روزمره خود را با برگزیدن اهداف معقول پیش ببرند.

- تحت تأثیر عواطف،ترس،خشم،عشق یا گناه خود به طوری قرار نمی گیرند که زندگیشان پریشان شود.

- انعطاف پذیرهستند.

همانگونه که افرادی که از نظر روانی سالم هستند , دارای یکسری ویژگی می باشند , برای تشخیص و پی بردن به ضعف روانی در یک شخص نیز نشانه هایی وجود دارد که فهرست وار در زیر آورده شده اند

- احساس نگرانی دائم

- ناشادمانی دائمی به علل ناموجه

- از دست دادن آسان تعادل روانی در بیشتر اوقات

- بی خوابی مکرر

- افسردگی و سرخوشی متناوب به صورت ناتوان کننده

- آشفتگی زندگی

- احساس بی علاقگی و تنفر دائمی نسبت به مردم

- عدم تحمل دائمی فرزندان

- همواره خشمگین بودن و بعد دچار پشیمانی شدن

- ترس دائمی بی جهت

- دائماً حق را به جانب خود دادن و دیگران را ناحق شمردن.

- احساس درد و شکایت های بدنی به صورت بیشمار به طوری که علتی برای آن پیدا نمی شود


منبع: http://mentalhealth63.blogfa.com

------------------------------------------------------------------------------

به نظرم، سطح سلامت روانی ام در جایگاه مناسبی نیست. باید سطحش را بالا ببرم. هر چند که این امر هم مانند سلامتی جسمانی کاری دائمی باید باشد.


بالا
 پروفایل ارسال پیغام خصوصی  
 
پستارسال شده: دوشنبه شهریور 10, 93 10:50 am 
آفلاین
مدیر گروه
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: شنبه فروردین 3, 92 8:32 pm
پست: 727
محل اقامت: تبریز-IBS از نوع LG
ترس و مشكلات زاييده از آن، براحتی می تواند توانايي های فرد را نابود می كنند. اولین گام برای غلبه بر ترس شناخت ترس های انسان هاست. در زیر 10 ترس بزرگ انسان داشاره شده است.

1. از دست دادن آزادی

در حالی که معنای دقیق واژه آزادی و ارزش آن در جوامع مختلف متفاوت است اما در اکثر جوامع مسئله آزادی و احترام به آن یکی از مسائل و دغدغه های مهم است. احساس از دست دادن آزادی مسئله ای است که می تواند به اشکال مختلف در انسان بروز کند. برای نمونه زمانی که شما در اتاق خود هستید و اجازه ندارید تا زمانی که تکالیف مدرسه را انجام دهید از اتاق خارج شوید. این حبس شدن در اتاق می تواند فشار زیادی را به ذهن ما وارد کند.


2. نادانی و جهل

ترس از جهل و نادانی به سادگی قابل توجیه است. جسم و روح ما توسط ذهن ما کنترل می شود و این ذهن ماست که به ما می گوید در شرایط مختلف چه کاری انجام دهیم. حال تصور کنید که ذهنی که باید به ما دستور دهد و ما را در شرایط مختلف یاری کند دارای اطلاعات لازم نباشد. برای فهم بهتر به این مثال توجه کنید: علتی که کودکان از تاریکی می ترسند این است که نمی دانند در درون تاریکی چیست و این جهل نسبت به درو تاریکی موجب ترس و گریه آنها می شود.


3. درد

به طور کلی درد را خصوصا در بحث دردهای جسمی به عنوان یک احساس ناخوشایند فیزیکی در بخش یا بخش هایی از بدن تعریف کرد. امروزه با وجود کشف بسیاری از روشهای درمان مختلف برای از بین بردن درد همچنان این ترس از درد و بیماری وجود دارد. بعضی از کارشناسان این ترس را با ترس از دست دادن آزادی مرتبط می دانند و در تعریف آن می گویند که در زمان بیماری یا درد شما معمولا مجبور می شوید در منزل و بستر بمانید و توانایی حرکت و بسیاری دیگر از فعالیتها از شما سلب می شود.در عین حال این ترس از درد و آسیب دیدن است که در مواقع مختلف ما را از خطرات مختلف نجات می دهد.البته در مواقعی نیز درد یک نشانه از حرکتهای غلط ماست و به ما هشدار می دهد که باید از فعالیتهای خاصی دوری کنیم.


4. نا امیدی

نامیدی احساسی ناخوشایند است که دو بخش دارد،اول زمانی که دیگران از شما از شما ناامید می شوند و حالت دوم زمانی است که شما از خودتان ناامید می شوید.همه ما در کودکی کارهای بدی انجام دادیم و انتظار داشتیم تا از طرف والدین خود تنبیه شده یا صدای داد و فریاد آنها را بشنویم اما اگر آنها فقط به ما نگاه می کردند و به آرامی به ما می گفتند: از تو نا امید شدیم برای ما بسیار ناراحت کننده بود. ترس از نا امید شدن همان دلیلی است که ما از جهل و نادانی دوری می کنیم. ما همیشه تلاش می کنیم تا خودمان و دیگران را نا امید نکنیم و در این راه باید از جهل و نادانی دوری کنیم.


5. تهی دستی

فقر شرایطی است که شما به منابع کافی برای زندگی یا انجام هر فعالیت دیگر دسترسی ندارید. این بدبختی و احساس فقر در صورتی که شدید شود می تواند اثرات خطرناکی را به جا بگذارد. بسیاری از افراد در این مرحله از فقر دیگر توانایی کنترل رفتارهای خود را ندارند و در بسیار از موارد به اقدامات خطرناکی مثل خودکشی یا قتل و سرقت دست می زنند.


6. تنهایی

حس تنهایی و یا ترس از تنها شدن ترسی است که معمولا از غیبت فرد یا افرادی در نزدیک انسان رخ می دهد. این ترس از این مسئله نیز نشات می گیرد که انسان در شرایط زندگی گروهی از شانس بیشتری برای بقاء برخوردار است. ما در بسیاری از اوقات برای اینکه به اعمال خود معنی و مفهوم ببخشیم سعی می کنیم تا شخص یا اشخاصی این عمل را ببیند و متوجه آن شوند.


7. مسخره شدن

این حس به احساس ترس ما از وارد شدن به اجتماع و حضور در جمع ناشی می شود. در این حالت ما از این می ترسیم که برای مثال در مقابل جمعی قرار بگیریم و نتوانیم به خوبی صحبت کنیم یا کاری که از ما خواسته شده است را انجام دهیم. و در مقابل حضار واکنش منفی نشان داده و به ما بخندند یا ما را هو کنند. ما بایستی با تقویت اعتماد بنفس خود با این ترس مقابله کرده و آن را از خود دور کنیم اگر چه که ترس از مسخره شدن هیچ گاه به طور کامل وجود ما را ترک نمی کند.


8. طرد شدن

ترس های اجتماعی و ترس از طرد شدن توسط اجتماع باعث می شود که در اغلب اوقات ما بر اساس عرف جامعه رفتار کنیم. بر اساس همین ترس است که ما در محیط های عمومی ، خانواده یا جمع دوستان رفتار خود را سنجیده و ملاک ما برای خوب یا بودن در بسیاری از موارد واکنش های جامعه است.


9. مرگ

ترس از مرگ، ترسی است که ریشه در اعماق وجود انسان و میل به جاودانگی او دارد. انسان این را می داند که مرگ پایان او در این دنیا است. این ترس در جوامع و مکاتب غیر الهی که تعریفی برای زندگی پس از مرگ تعریف نشده است، بسیار بیشتر است. در توضیح این ترس در آن دسته از جوامع می توان گفت که چون این مکاتب تصویری از زندگی پس از مرگ ندارند ، فلذا در جهل به سر برده و از مرگ در هراس هستند.



10. شکست
این ترس و احساس را می توان بدترین نوع ترس قلمداد کرد.ما همه بعضی از کارها را انجام داده و بعضی را انجام نمیدهیم برای اینکه از شکست دوری کنیم. شکست در دید افراد مختلف معانی مختلفی دارد. برای بعضی از افراد شکست و عدم موفقیت تنها یک تجربه است که در مراحل بعدی زندگی خود از آن درس گرفته و مجبور به تکرار آن شرایط نشوند. اما برای بعضی از افراد این ترس و حوادثی که به دنبال آن می آید بسیار مخرب است و حتی ترس از شکست گاهی موجب می شود که این افراد دیگر نتوانند فعالیتی را از سر بگیرند.

منبع: http://toni28.blogfa.com/post/15


بالا
 پروفایل ارسال پیغام خصوصی  
 
پستارسال شده: سه شنبه آبان 6, 93 1:55 pm 
آفلاین
مدیر ارشد
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: سه شنبه اسفند 1, 91 10:43 am
پست: 2263
محل اقامت: تهران
روانشناس و روانپزشک چه تفاوت هایی با هم دارند؟ کی به روانپزشک مراجعه کنیم،‌ کی به روانشناس؟
این گزارش را از اینجا مطالعه کنید : http://www.khabaronline.ir/detail/38205 ... ial-damage

قسمت نظر خوانندگان هم جالب است، که چند تای اونها را در اینجا می آورم:

- این بیشتر شبیه یه مقالس برای معرفی روان پزشکی فکر نمی کنید وقتی می خواید در مورد روان شناسی صحبت کنید بهتر نظر دوتا روان شناسم بپرسید بعد تیتر بزنید؟ روان شناسا نه سال درس می خونن که مشاوره بدن، بعد روان پزشک می خواد با 6 ماه دوره بیاد مشاوره بده.

- گزارش نسبتأ خوبي بود. هر چند مقداري اشكال و كمي هم سوداري دارد. اين جنگ پنهان هميشه بين اين دو قشر بوده و هست. اين گزارش هم طوري نوشته شده كه روانشناسها رو زير پرچم روانپزشكها نشون بده. اينكه فقط روانپزشكان حق تشخيص دارن صحبت نارواييه. نكته ي ديگر اينكه مصاحبه شونده روان شناسي باليني رو با مشاوره يكي گرفته كه اين خطاست، و اين دو رشته از هم جدا هستند و متفاوت. نكته ي آخر اينكه روانپزشكان نسبت به مراجعان نگاه بالا به پايين دارند و خوي پزشكي و برتر بيني خودشون در برخورد با مراجعين مشهوده. در آخر اينكه اگر كسي مشكلي داشته باشه كه اينقدر شديد باشه كه در كاركرد عاديش اختلال ايجاد كرده باشه با مراجعه به روانپزشك، و دارو درماني مشكل كنترل ميشه و بعد با مراجعه به روان شناس روان درماني را پي ميگيرد.

- روانپزشک بهت میگه تو مریضی و مشکل روانی داری بعد بهت دارو میده، ولی روانشناس سعی میکنه که بهت بگه تو مریض نیستی و میشینه باهات صحبت میکنه و سعی میکنه با حرف زدن تو رو درمان کنه.

- روان درمانی باید مختص روان شناس باشد،چرا که روانپزشکان تنها یک رویکرد آن هم رویکرد زیستی را می آموزند و طبق آن استفاده می کنند متاسفانه در ایران روان پزشکان خودخواهانه ویزیت می کنند با روان شناسان همکاری نمی کنند ، حتا برای نشانه های جزیی هم دارو تجویز می کنند که عوارض بسیار دارد، روانشناس درطول کارشناسی، کارشناسی ارشد، دکتری با انواع رویکردها و نظریه های مشاوره و درمان مانند رویکرد های شناختی رفتاری، روانکاوی، روان پویشی های کوتاه مدت و... بعلاوه ی روانشناسی رشد که از لقاح تا مرگ است، نظریه های شخصیت آشنا می شود. وزارت بهداشت باید روان درمانی را مختص روانشناسان اعلام کند چرا که بسیاری از روانپزشکان بااستفاده از نام روان درمانی ویزیت های گزافی می گیرند و از نام روان درمانی سو استفاده می کنند

- البته تمام روانپزشكان اينطور نيستن. يه سريهاشون به روانشناس معرفي مي كنند و اگه لازم نباشه حتي دارو هم نميدن. بهتره هيچوقت همه رو با يه ديد نگاه نكنيم.

- روانشناسی اصلا علم نیست و بدرد نمیخورد انسانها خیلی پیچیده تر از این هستند.کسانیکه روانپزشک هستند خیلی با روانشناسها فرق دارند.

- حتی با فرض اینکه همه نیازمند مشاوره باشیم ، چند درصد ایرانیا میتونند ساعتی حداقل 100000تومان برای مشاوره ای بدند که بیمه حتی 1 از این مبلغ رو هم تحت پوشش قرار نمیده . عدم مراجعه به روانشناس ناشی از مشکلات مالیه نه اعتقادی.

مطلب مرتبط : http://salamatiran.com/NSite/FullStory/?Id=74981&type=2


بالا
 پروفایل ارسال پیغام خصوصی  
 
نمایش پست ها از آخر به اول:  مرتب سازی بر اساس  
ارسال موضوع جدید پاسخ به موضوع  [ 73 پست ]  به صفحه برو قبلی  1 ... 3, 4, 5, 6, 7, 8  بعدی

همه زمان ها بر اساس UTC + 3:30 ساعت تنظیم شده اند


چه کسی آنلاین است

کاربران حاضر در این انجمن : کاربر عضو شده ای موجود نیست و 1 مهمان


در این انجمن نمی توانید موضوعات جدیدی ارسال کنید
در این انجمن نمی توانید به موضوعات پاسخ دهید
در این انجمن نمی توانید پست خود را ویرایش کنید
در این انجمن نمی توانید پست های خود را حذف کنید
در این انجمن نمی توانید پیوست ارسال کنید

پرش به:  
ایجاد شده توسط phpBB® Forum Software © phpBB Group
فارسی سازی و پشتیبانی phpBB توسط phpBBpersian.com